
حدود یک ماه پس از انتصاب اخیر من ـ سازمان اموال مصادره ای ـ بود که خود آقای دکتر واعظی استاندار اصفهان به همراه چند نفر دیگر پیش من آمدند و گفتند که: شما از طرف وزیر کشور برای استانداری اصفهان پیشنهاد شدهاید.
آن موقع، دقیقاً یک ماه و بیست روز از انقلاب و استانداری ایشان میگذشت که به دلیل عدم توان جسمی برای مقابله با وقایع استان بالاخره مریض میشود. من در پاسخ آقای واعظی گفتم که: این ابلاغ را نمیپذیرم.
علت هم این بود که با دولت مرحوم بازرگان رحمت الله علیه اختلاف نظر داشتم؛ مگر اینکه امام تکلیف میکرد. بنا شد که به قم بروم. یادم میآید که شب را در منزل آیتالله منتظری در قم خوابیدم و صبح پیش امام رفتم و گفتم: آقای حاج سید جوادی وزیر کشور، چنین ابلاغی برای استانداری اصفهان صادر کرده است و من حاضر نیستم با این آقایان همکاری کنم، مگر اینکه حضرتعالی تکلیف بفرمایید.
امام هم گفتند: بله من تکلیف میکنم، شما بروید.
من و امام در اتاق تنها بودیم. امام به من گفتند که: در اصفهان باید دو کار انجام بدهم. یکی اینکه از ملیون، جبهه ملیها و مصدقیها کسی را به تشکیلاتم راه ندهم و این نشان دهنده افکار امام در اوایل انقلاب و جزو اسرار بود که من آن را با کسی در میان نمی گذاشتم. و دوم اینکه روحانیت اصفهان دو قطبی بود. یک طیف حول محور آقای طاهری و طیف دیگر حول محور مرحوم خادمی بودند.
امام فرمودند: آقای طاهری از ما هستند. آقای خادمی هم خودشان شخص بسیار خوبی هستند ولی در اطراف او جمع شدهاند. اما شما باید در جهت وحدت عمل بکنید به طوری که هر دو مجموعه را حفظ بکنید.
من هم در دوران استانداری اصفهان دقیقا به همان شیوه عمل میکردم. یعنی از همه نیروها استفاده میکردم مگر کسانی که رسماً منتسب به جبهه ملی و ملی گرایان بودند که آنها را در درون تشکیلاتم زیاد به بازی نمیگرفتم. در برخورد با روحانیت شهر اصفهان هم از راه و روش وحدت استفاده میکردم؛ با هر دو گروه همکاری داشتم و به آنها محبت میکردم.