
آیتالله منتظری میگفت: من راجع به آقای انواری و دیگران در بیت آقای حکیم مطالبی میگفتم و ایشان گوش میکرد. در همین موقع، داماد آقای حکیم که پا روی پایش انداخته بود، رو به ایشان کرد و با صدای بلند گفت: سیدنا لا تتدخل. یعنی آقای ما، شما دخالت نکنید اینها یک مشت قاچاقچی و تروریست هستند که به زندان افتادهاند.
البته آقای محیالدین انواری و رفقای او به جرم قتل آقای منصور به زندان افتاده بودند. جریان اعدام انقلابی حسنعلی منصور از این قرار بود: او دستور داده بود، امام را که در تهران و قیطریه تحت نظر بود، به قم بفرستند تا چنین وانمود شود که او موجب آزادی امام شده است؛ اما همه اینها بهانهای بیش نبود؛ زیرا او میخواست قانون اسارت بار کاپیتولاسیون؛ یعنی مصونیت مستشاران نظامی آمریکا در ایران را دوباره به تصویب برساند و فاتحه استقلال قضایی ایران را بخواند و سرانجام شب هنگام، آن را در مجلس فرمایشی به تصویب رساندند.
وقتی که جریان را برای امام تعریف کردند، ایشان نطق مهیج و پرشوری ایراد کرد که به دنبال آن، پس از نُه روز به ترکیه تبعید شد. آنها گویا تصور میکردند به این وسیله آب بر روی آتش ریختهاند؛ ولی در حقیقت، آتش در زیر خاکستر در حال گسترش بود. در ۲۴ رمضان سال ۱۳۴۴، منصور را در جلوی بهارستان ترور کردند.
ترور کنندگان از فداییان اسلام به رهبری شهید صادق امانی بودند. محمد بخارایی او را مستقیماً مورد هدف قرار داد. رضا نیکنژاد و رضا صفار هرندی و سید مهدی اندرزگو هم برای رد گـم کـردن تیراندازی کردند؛ البته سید مهدی اندرزگو، چند تیر نیز به طرف پیکر ترور شده منصور شلیک نمود تا مطمئن شود که او را کشتهاند. سپس ضاربین دست به فرار زدند.
صادق امانی و رضا هرندی و رضا نیکنژاد و همچنین محمد بخارایی گرفتار شدند؛ ولی مهدی اندرزگو موفق شد فرار کند. راننده دکتر بقایی ساواکی معروف، محمد بخارایی را از پشت سر گرفته بود. این دکتر بقایی، دکتر ساواک بود و زیر نظر او افراد را شکنجه میکردند. او در دادگاه های انقلاب محاکمه و محکوم به اعدام شد.
دستگیر شدگان اعدام شدند؛ ولی شهید مهدی عراقی و آقای محیالدین انواری و آقای احمد شهاب و نیز آقای عسکراولادی و چند نفر دیگر به حبسهای طویلالمدت و ابد محکوم شدند. اسلحهای که با آن منصور را ترور کردند، آقای سید ابوالفضل تولیت آستانه مقدس قم، آن را از کربلا خریده بود. او آن پرابلوم را به آقای هاشمی رفسنجانی و آقای هاشمی آن را به مهدی عراقی و مهدی عراقی آن را به محمد بخارایی داده بود.
البته آنان تعداد دیگری اسلحه نیز داشتند که آنها را از یکی از اسلحه فروشیهای اصفهان تهیه کرده بودند. آقای احمد شهاب تیراندازی را به آنان یاد داده بود. آقای رضایی صبح زود آنها را به پشت مسگرآباد تهران میبرد و آنها کدو را مورد هدف قرار میدادند و به این وسیله تیراندازی را یاد میگرفتند.
سرانجام منصور ترور شد و بدن نیمه جان او را به داخـل مـجلس بردند. گفته میشد که چون نصیری رئیس سازمان امنیت، با او خوب نبود، در انتقال سریع او به بیمارستان مسامحه کرد. در همان گیر و دار؛ مشاهده شد که دو زن برای او به شدت گریه میکنند، یکی از آنها بچهدار و دیگری زن جوانی بود که بعدا معلوم شد منصور دو زن داشته است.
زن جوان، همسر دوم او بود. منصور بر خلاف نظر شاه، زن دوم برای خود انتخاب کرده بود. قرار بر این شد که مایملک او متعلق به زن اول و بچههای او باشد و مبلغ هفت میلیون تومان پول نقد که در حسابهای بانکی زن دوم بود، به زن دوم برسد. این پولها را منصور از اتاق تجارت ایران در پاریس دزدیده بود که بالاخره نصیب او نشد. او مدتی در اتاق تجارت ایران در پاریس، با آقای هویدا همکاری نزدیک داشت. آنها حیف و میل زیادی کرده بودند.
حضرت امام می فرمود: ما در بورسا بودیم و پیچ رادیو را میچرخاندیم تا پیک ایران را بگیریم و همان حسن آقای ساواکی نیز نشسته بود و نگاه میکرد. در همین موقع از طریق رادیو شنیدیم که منصور را ترور کردهاند.
رژیم ابتدا میخواست این قتل را به حضرت امام نسبت دهد؛ ولی بعداً معلوم شد که فداییان اسلام به اتفاق آقای انواری خدمت امام رسیده بودند و از ایشان اجازه میخواستند. امام در مرحله اول به آنها اجازه نداده بود و در مرحله دوم نیز آنها را نهی کرده بود. این مطلب را مأمورین در کریدورهای ستاد مشترک و دادرسی ارتش دهان به دهان نقل میکردند و حتی به خود ما گفتند که: آقای خمینی مرد بزرگی است منصور را نداده است.
با وجود اینکه امام اجازه نداده بود؛ اما آقای انواری به یاران گفته بود که: قتل منصور یک امر لازم است و اگر شما میخواهید، اقدام کنید. آنها هم رفتند و او را ترور کردند؛ البته چون آقای فومنی معروف در همان روزها از دنیا رفته بود، فداییان اسلام فرمان قتل منصور را به آقای فومنی نسبت میدادند. اسم آقای میلانی و دیگران را نیز میبردند، ولی واقعیت همان بود که عرض کردم.