
فارس از جمله استانهایی بود که آقای نصرتاله امینی که شهردار زمان دکتر مصدق بود در آنجا به استانداری فارس انتخاب شده بود که نتوانسته بود کاری از پیش ببرد که بعد از دو ماه استعفا داد. بنابراین مهندس بازرگان به من پیشنهاد دادند که وزارت کشور را من اداره کنم، این در واقع ترمیم اول کابینه بود.
من به مهندس بازرگان گفتم آمادهام در هر سمتی به انقلاب خدمت کنم، به همین دلیل از همان ابتدا نیز بدون آنکه شما بگویید رفتم و میز را تمیز کرده و آنجا را برای حضور شما و مراجعه کنندگان آماده کردم. پس از آن نیز که شما معاونت امور انتقال را که جای حساسی بود به من سپردید و از شما متشکرم ولی شرایطی دارم که باید با رهبر فقید انقلاب در میان بگذارم و اگر ایشان پذیرفتند من پست وزارت کشور را برعهده میگیرم که مورد را از من پرسید و من در جواب گفتم: عدهای در استانها میخواهند استاندار باشند و دخالت میکنند و دخالت آنها باعث میشود که وزیر نتواند کار خود را به درستی انجام دهد و یک فرد هر چقدر هم بزرگ باشد. نمیتواند در مسئولیت وزیر دخالت کند که مهندس بازرگان نیز تأیید کردند.
بنابراین به قم رفتم و در جلسهای با رهبر فقید انقلاب که حاج احمد آقا نیز حضور داشت مطالب مورد نظر را به ایشان گفتم و اضافه کردم که آمده ام تا صحبت ها را با شما داشته باشم؛ زیرا در حال حاضر کردستان در خطر است و عدهای از گروه کومله ادعای استقلالطلبی دارند. از طرف دیگر سیستان و بلوچستان به نوع دیگری خطرناک است. همچنین آذربایجان و خلق مسلمان خطر دیگری است و من با کمکی که خداوند به من میکند در خود این نیرو را می بینم که بروم و تا آنجا که می توانم مسائل را سر و سامان دهم، اما یک شرط دارم و از تعبیر همیشگی خود ایشان استفاده کردم و گفتم علمای بلاد در هر بلاد یک نقشی دارند، اما شما باید دستور بدهید که دخالت نکنند؛ البته ما توصیه آنها را می پذیریم. علاوه بر اینکه با آنها مشورت هم می کنیم، ولی آن گونه که تشخیص دادیم عمل می کنیم اگر بخواهند دخالت کنند اصراری به پذیرش پست وزارت کشور ندارم و در همان نخست وزیری به کار ادامه میدهم.
حضرت امام پیش از پیروزی انقلاب از من شناختی داشتند، زیرا از طرف انجمن مهندسان به قم برای دیدار ایشان رفته بودیم و کارها و فعالیت هایی را که تا آن زمان انجام داده بودم به ایشان گزارش داده بودم؛ بنابراین حرف مرا تأیید کردند و به حاج احمد آقا گفتند که به آقایان خبر دهید که باید مورد مشورت وزیر قرار بگیرند و وزیر هم با آنها مشورت می کند اما شخصا نباید اقدامی صورت دهند.
من ضمن تشکر بازگشتم و نظر مثبت خود را برای قبول پست وزارت کشور به مهندس بازرگان اعلام کردم. پیشنهاد وزارت من به هیأت دولت و شورای انقلاب برده شد و شورای انقلاب نیز تصویب کرد و با امضای خود رهبر فقید انقلاب به من حکم دادند.
چند ماه بعد آقای ربانی املشی که در شورای انقلاب بود و از پیش از انقلاب نیز در کارهای مخفی با هم همکاری داشتیم جایی مرا دید و به من گفت: حالا دیگر شکایت ما را پیش آقا میبری؟! هرچه بگویی که ما میپذیریم.
من هم ماجرا را کامل برایش تعریف کردم. وقتی وزارت کشور را تحویل گرفتیم با خیلی از مشکلات رو به رو بودیم؛ از جمله در استان فارس که سه گروه در آنجا ادعای سرپرستی استانداری این استان را داشتند؛ بنابراین می بایست کسی را به عنوان استاندار انتخاب می کردم که رضایت همه این گروه ها را در برداشته و جلب کند، من نیز بیشتر به دنبال این بودم شخصی را که سابقه کار اجرائی داشته باشد انتخاب کنم که آقای علی دانشمنفرد را مناسب این سمت دیدم که هم سابقه کار اداری قبلی داشت و هم بسیار با او رفاقت داشتم، زیرا استانداری که آنجا میرفت میبایست هماهنگی کاملی با وزیر داشته باشد که ایشان در کار خود به عنوان استاندار در شیراز بسیار موفق عمل کرد، به طوریکه هم مهدی محلاتی و هم آیت الله دستغیب و هم برادران قشقایی با ایشان ارتباط خوبی برقرار کردند؛ به طوریکه حتی برادران قشقایی اموالی داشتند که کسی از جای آن خبر نداشت و در انبار باغی که جلوی آن تیغه شده بود گذاشته بودند و تلفنی به من خبر دادند و ما هم به آن محل رفتیم و اموال را بیرون آوردیم که این اموال شامل عتیقه جات گران بهایی می شد که با یک صورت جلسه همه آن اموال به خود آنها تحویل داده شد؛ این اموال را در زمان شاه که می خواستند از ایران بروند در آنجا پنهان کرده بودند که البته برخی از آن اموال را به موزه دادند.