
من عضو اولین شورای سرپرستی صدا و سیما بودم. حسن روحانی نفر اول و من نفر دوم از مجلس بودیم. قرار بود مدیرعامل را تعیین کنیم. خیلی از گزینهها را غربال کردیم و به یازده نفر رسیدیم. آقای زورق که با آقای موسوی خیلی رفیق بود، علی لاریجانی، آلادپوش و بقیه.
به دفتر شورای عالی قضایی رفتیم تا این جمعبندی اولیه را به سران قوا گزارش دهیم، من سخنگو بودم و گزارش دادم. بهشتی گفت: بهترینشان آلادپوش است. مدیر مسلمان خوبی است.
گفتم: ما هم این صفت را قبول داریم، ولی یک اشکالی دارد که احتیاط میکنیم.
گفت: چه اشکالی دارد.
گفتم: ایشان در لانه جاسوسی دنبال سند علیه شما میگشته است.
گفت: چه اشکالی دارد. جوان انقلابی میخواهد بداند من با ژنرال هایزر آمریکایی چه گفتهام. حقش است مدیر است، مسلمان است.
من خیلی متاثر شدم. این آزادگیاش خیلی برایم قابل توجه بود. بالاخره آقای لاریجانی را مدیرعامل کردیم. روزی هم اعضای نهضت آزادی، مرحوم بازرگان و مرحوم یدالله سحابی، صباغیان و یزدی میتینگ داشتند در استادیوم امجدیه.
شورای سرپرستی صدا و سیما به اتفاق آرا تصمیم گرفتند که نطق آقای بازرگان و سحابی از تلویزیون پخش شود. چون آنها را از پیشگامان نهضت میدانستند، ولی امثال آقایان یزدی و صباغیان بسیارند. همان شب با سران سه قوه در اتاق آقای هاشمی در مجلس جلسه داشتیم. در اتاق منشی آقای هاشمی، تلویزیون در حال پخش نطق مرحوم بازرگان بود.
آقای رجایی آخرین نفری بود که آمد. هنوز سلام نکرده، گفت: کی به شما اجازه داده میتینگ اینها را که حرفهای ضدانقلابی میزنند پخش کنید؟
بحث در گرفت. لاریجانی گفت: من مخالف بودم، شورا به اتفاق تصویب کرد و مجبور شدیم پخش کنیم.
همه اظهارنظر کردند به جز من و شهید بهشتی. آقای بهشتی قبل از من نشسته بود و در نوبت خود چنین گفت: بسیار کار خوبی کردید، ما انقلاب کردیم که آدم تربیت کنیم، نه اینکه مثل آجر قالب بزنیم. اگر خانم شما برود بازار و از سر بازار تا ته آن یک جور پارچه باشد، میتواند بگوید انتخاب کردم؟ انسان به انتخاب آدم میشود. تازه وقتی مخالفان ما حرفشان را به مردم برسانند، زبان ما باز میشود و از حقی که به آن معتقد هستیم به خوبی دفاع میکنیم.
من یاد جلسه گزارش به شورای عالی قضایی افتادم که خیلی منقلب شدم. چون بهشتی در آن جلسه میخواست کار در دست کسی باشد که علیه او سند جمع میکرد. فقط به این دلیل که مدیر مسلمان خوبی است. یعنی کارآمدی و سلامت دینی مدیر را ملاک انتخاب میدانست؛ نه نسبت و خویشی با افراد.
اینجا هم از اینکه مخالفان بتوانند با مردم صحبت کنند دفاع میکند. در حالی که به خاطر جفاهایی که به شهید بهشتی روا میداشتند، خیلی ناراحت بودم، آهسته به شهید بهشتی گفتم که: بدترین اتهام شما انحصارطلبی است، اما شما ضد این صفت را دارید و برای همه حق آزادی بیان قائلید. چرا در برابر تهاجمات غیرمنصفانه از خود دفاع نکردید و کار به اینجا رسید که به شما بگویند انحصارطلب؟!
پاسخ داد: آقای توکلی من دیدم وقت ندارم که هم وظیفهام را نسبت به مردم و انقلاب انجام دهم و هم حزب را اداره کنم، هم از خودم دفاع کنم.