اولین ترور

بنده، تازه از سفر مشهد برگشته بودم و طبق معمول به بیمارستان مهر رفتم، که دیدم تیمسار قرنی را غرقه به خون، به بیمارستان آوردهاند! یک تیر به ران پا و تیر دیگری، به زیر جناق سینه ایشان خورده بود! ایشان را به سرعت به اتاق عمل بردیم، ولی گلوله به شریان اصلی ایشان خورده بود! متأسفانه گروه خونی ایشان هم، منفی و نایاب بود!
هنگامی که اعضای گروه فرقان، تیمسار قرنی را ترور میکنند، عدهای که با آنها همدست بودند، در محل موجب میشوند که انتقال ایشان به بیمارستان، با کُندی و تأخیر انجام شود. وقتی آن بزرگوار را به بیمارستان آوردند، خون زیادی از بدنشان رفته بود! در اینگونه مواقع، نیم ساعت اول، زمانی طلایی است و اگر در این فاصله بشود خونریزی را بند آورد، احتمال زنده نگه داشتن مصدوم هست، اما آنها با برنامهریزی دقیق کاری کرده بودند که این زمان از دست رفته بود! همانطور که اشاره کردم، منفی بودن گروه خون ایشان هم، مزید بر علت شد؛ چون ما نتوانستیم به سرعت، خونِ سازگار با گروه خونی ایشان را پیدا و به ایشان تزریق کنیم…
آن دوره، اوایل انقلاب بود و ما هنوز بسیار بیتجربه بودیم و انتظار چنین حوادثی را هم نداشتیم. ایشان خیلی آرام و بدون اضطراب، خود را در اختیار تیم پزشکی قرار داده بودند، ولی ما متأسفانه نتوانستیم برای ایشان کاری بکنیم!…
اگر در آن نیم ساعت اولیه، انتقال ایشان به بیمارستان را با وقفه مواجه نمیکردند، احتمالا میتوانستیم نجاتشان بدهیم. در آن دوره سازمان انتقال خون، سروسامان داشت، منتها مشکل زمان را داشتیم. در مورد حضرت آقا در ترور ۶ تیر ۱۳۶۰، خیلی سریع ۴۰ واحد خون به ایشان تزریق کردیم، ولی در مورد شهید قرنی، حتی یک واحد خون هم پیدا نکردیم! موقعی که ایشان را به اتاق عمل بردیم، شکمشان را باز کردیم که از خونریزی بیشتر جلوگیری کنیم، اما متأسفانه فرصت از دست رفته بود و ایشان به شهادت رسیدند و اولین شهید ترور در دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شدند.
تیمسار قرنی با امام خمینی و انقلاب اسلامی همراه بود و به همین دلیل هم، فرقانیها ایشان را در لیست ترورشان قرار دادند. آن بزرگوار ابدا دنبال گماشتن محافظ و مراقب از خودش نبود و خیلی عادی زندگی میکرد. علاوه بر این در آن دوره، هیچکدام از ما نمیدانستیم که چگونه باید از بزرگانمان مراقبت کنیم! خاطرم هست که غیر از حضرت امام، برای کسی محافظ نگماشته بودیم! تازه در همان موقع هم، امام در روی پشتبام منزلشان، با بچههای پاسدار و محافظان صحبت میکردند و با آنان، رفتار بسیار بیتکلفی داشتند.