
وقتی که به دزفول رفتم. پایگاه وحدتی پاتوق بنی صدر بود. در آنجا صحبتی کردم، یکی از خلبان ها برگشت و به من گفت: آقای ناطق دیر آمدید، اگر زودتر می آمدید بیشتر ما را می دیدید، عده ای از دوستان ما به جبهه رفتند و کشته شدند. {شهید هم نمی گفتند} و حالا ما یک خواهش از شما داریم، به آقای بهشتی بگویید پول هایی که به خارج برده، بدهد به ما برای زن و بچه هایمان خانه بخریم که اگر کُشته شدیم لااقل اینها خانه ای داشته باشند.
در آن موقع لیستی را طرفداران بنی صدر منتشر کرده بودند که سران حزب و عده ای دیگر از طرفداران امام، هر کدام چند صد میلیون دلار در بانک های خارج از کشور پول دارند که اسم بنده هم در آن لیست بود. به این خلبان گفتم: شما همین الان با هواپیما بروید به آدرس منزلم در تهران و وصیت نامه مرا بخوانید، ببینید چقدر بدهی دارم.
سپس به جـریان بنی صدر و این خلبان حمله کردم و گفتم: این مزخرفات چیست که شما می گویید؟ یک روز می گویید روز تیر خوردن شاه به آقای بهشتی پول داده اند، یک روز شایعه می کنید و در بازار چک پخش می کنید و حق المـنبر آقـای بهشتی و هاشمی را برای شاه بیان می کنید.