
اکبر گودرزی با شهید بزرگوار مرحوم حاج آقا تقی حاج طرخانی ارتباط داشت و از او کمکهائی را دریافت میکرد. بعد از شهادت حاج طرخانی، من همراه شهید مفتح به منزل آن شهید رفتم. در آنجا شهید مفتح خطاب به دیگران این مطلب را بیان کردند که: «یک روز آقای حاج طرخانی به من گفتند که فردی هست که میآید و از ما کمک میگیرد. این فرد روحانی است. شما ببینید چه جور آدمی است؟
گفتم: بگوئید فلان روز به مسجد بیاید و او آمد.
از او پرسیدم: شما کجا درس خواندهاید؟ قم؟ مشهد؟ اساتید شما چه کسانی بودهاند؟
دیدم پاسخهای درستی نمیدهد که مشخص شود جای شناخته شدهای درس خوانده! گفتم: معلوم میشود در حوزه درس نخواندهاید. دانشگاه درس خواندهاید؟ در چه رشتهای؟ کجا؟
جواب داد: دانشگاه که دست ساختۀ استعمار و مال دشمن و غرب است!
معلوم شد در دانشگاه هم درس نخوانده. من دیدم این شخص، خیلی آدم منطقی و درستی نیست و وقتی رفت به حاج طرخانی هم گفتم که: به نظر من این آدم درستی نیست و شما به او مساعدت مالی نکنید. بعد هم که تفسیرها و کتابهایش درآمد.
اینها بعد از پیروزی انقلاب و شهادت استاد مطهری، به سراغ مرحوم حاج طرخانی میروند که پول بگیرند و حاج طرخانی به آنها پرخاش میکند که: شما آقای مطهری را به شهادت رساندهاید، حالا چه کمکی میخواهید؟ اگر دوباره بیائید، شما را معرفی خواهم کرد.
و در نهایت، خود ایشان نفر بعدی بود که اینها او را به شکل رقت باری به شهادت رساندند. بعد از افطار در ماه مبارک رمضان که آن سال مصادف با تابستان هم بود، ایشان با خانوادهشان در حیاط نشسته بودند. در فاصله نماز مغرب و عشا، در حیاط را میزنند. وی میرود و به محض اینکه در را باز میکند، همان جا و جلوی روی خانوادهاش او را به شهادت میرسانند! این چیزی است که من در مورد گروه فرقان میدانم، وگرنه این مطلب که آنها میآمدند و در مسجد قبا کلاس تشکیل میدادند، مطلب صحیحی نیست و متاسفانه میبینم که چند جا هم به اشتباه نقل شده است.
اینها بعد از پیروزی انقلاب و شهادت استاد مطهری، به سراغ مرحوم حاج طرخانی میروند که پول بگیرند و حاج طرخانی به آنها پرخاش میکند که: شما آقای مطهری را به شهادت رساندهاید، حالا چه کمکی میخواهید؟ اگر دوباره بیائید، شما را معرفی خواهم کرد.
و در نهایت، خود ایشان نفر بعدی بود که اینها او را به شکل رقت باری به شهادت رساندند. بعد از افطار در ماه مبارک رمضان که آن سال مصادف با تابستان هم بود، ایشان با خانوادهشان در حیاط نشسته بودند. در فاصله نماز مغرب و عشا، در حیاط را میزنند. وی میرود و به محض اینکه در را باز میکند، همان جا و جلوی روی خانوادهاش او را به شهادت میرسانند!