احزاب و گروه ها

حجره ۲۳ حرم مطهر

مهندس محمد مهدی مفتح

نامه‌های تهدید‌آمیز که زیاد می‌فرستادند و حتی یک بار هم به منزلمان حمله کردند! این مطلب را یک بار آقای لاریجانی و یک بار هم آقای علی‌ مطهری بیان کردند که وقتی آقای مطهری شهید شدند، شهید مفتح به منزل ایشان رفته و در آنجا گفته بودند: نفر بعدی من هستم! بعد از آقای مطهری نوبت من است.

این نشان می‌دهد که ایشان بر اساس تحلیلی که از وقایع و نیز شرایط خودشان داشتند و با تاثیری که در جریان فکری انقلاب داشتند، ‌خیلی روشن می‌دانستند که چنین چیزی روی خواهد داد و آن را بیان هم کرده بودند. در آن مقطع فقط گروه فرقان دست به ترور می‌زد و گروه‌های دیگر هنوز وارد فاز نظامی نشده بودند، به همین دلیل عده‌ای تصور می‌کنند که فرقان، بازوی نظامی مجاهدین است.

با این همه باید اشاره کنم که بعد از انقلاب تغییر محسوسی در وضعیت ایشان پیدا نشد. پس از شهادت آقای مطهری و افزایش تهدیدها، ضرورت ایجاب می کرد که حفاظتی وجود داشته باشد و اساساً اگر شهید مفتح پذیرفت که محافظ داشته باشد، به خاطر همین تهدیدهای آشکار بود،‌ وگرنه ایشان همیشه گله‌مند بود که حضور محافظین، در ارتباط ایشان با مردم اختلال ایجاد می‌کند. با وجود این، مواردی را به یاد دارم که ایشان بدون محافظ بیرون می‌رفتند.

یک روز صبح من ماشین ژیانم را بیرون از خانه پارک کرده بودم. ایشان از خواب بیدار می‌شوند و سوئیچ را برمی‌دارند و بدون آنکه محافظان خود را بیدار کنند، با ماشین من می‌روند. صدای استارت ماشین که می‌آید، محافظین که با روحیه شهید آشنا بودند و احساس می‌کردند ممکن است ایشان خودشان رفته باشند، سریع سوار ماشین ضد گلوله می‌شوند و دنبال ژیان راه می‌افتند! و وسط راه به ایشان می‌رسند و می‌پرسند: چرا این کار را کردید؟

شهید مفتح می‌گویند: شما جوانید. دیر وقت به منزل آمدید و باید استراحت می‌کردید. من هم اگر سوار ژیان باشم کسی مرا نمی‌شناسد و فوقش می‌گویند چقدر شبیه فلانی است! بنابراین مشکلی برای حفاظت پیش نمی‌آید.

ایشان چنین روحیه‌ای داشتند. همواره گلایه داشتند که این محافظت‌ها، موجب جدائی روحانیون و مسئولین از مردم می‌شود و این خواست منافقین و دشمنان است و نباید به آن تسلیم شد. در آن روزها مسئولین حفاظت، جلوی منزل ما نورافکن‌هائی را نصب کرده بودند تا اطراف منزل روشن باشد و بهتر بشود مراقبت کرد. یکی از همسایه‌های ما با تاکسی آمده بود جلوی منزلش. راننده تاکسی می‌فهمد که منزل یکی از مسئولین کشور است و می‌پرسد منزل کیست؟

می‌گویند: منزل آقای دکتر مفتح.

او هم که ظاهراً مشکلی داشته، همان جا می‌ایستد تا ماشین شهید مفتح بیاید. پدرم با دیدن این فرد از ماشین پیاده می‌شود تا ببیند مشکل او چیست که پاسدارها اعتراض می‌کنند و می‌گویند شما به داخل منزل بروید تا ما او را تفتیش بدنی بکنیم. ایشان بسیار ناراحت می‌شدند و می‌گفتند: قبلاً شرایط خیلی بهتر بود و ما راحت با مردم در تماس بودیم و مسائل و مشکلاتشان را حل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردیم.

یک روز به منزل ما حمله کردند که محافظین دفع کردند. مثل اینکه از دیوار بالا آمده بودند. در جراید آن روزها، شرح ماجرا به‌ طور مفصل نوشته شده. غیر از نامه دادن و تلفن‌های تهدیدآمیز، گاهی به صورت فیزیکی هم اقدام کردند. در شهادت آقای مطهری خیلی متاثر بودند. آقای هاشمی رفسنجانی که ترور شدند، اولین جائی که اعضای خانواده ایشان تلفن زدند، منزل ما بود. شهید مفتح سریعا به بیمارستان شهدای تجریش که ایشان را در آنجا بستری کرده بودند، رفتند. روزنامه اطلاعات فردای آن روز عکس این حضور را در صفحه اول خود انداخته بود.

در روز ۲۷ آذر، من و اخوی، آقا صادق، در مدرسه‌ای تدریس می‌کردیم. در کلاس درس بودیم که ناظم یا مدیر مدرسه آمد و مرا صدا زد و پرسید: پدر شما امروز کجا هستند؟

گفتم: قرار بود بروند دانشکده

من برگشتم سر کلاس، ولی خیلی دلشوره گرفتم که این چه سئوالی بود؟‌ برگشتم دفتر و گفتم:‌ چرا این سئوال را پرسیدید؟ موضوع چیست؟

گفتند: می‌توانید با ایشان تماس بگیرید؟

متوجه شدم که باید اتفاقی افتاده باشد. آنها خبر را از رادیو شنیده بودند. خلاصه به ما گفتند که: بهتر است یکسر به دانشکده الهیات بروید.

همراه اخوی رفتیم دانشکده و دیدیم که ایشان را به بیمارستان امیراعلم برده‌اند. رفتیم آنجا و وقتی رسیدیم، دیدیم دارند سرم را از بدن ایشان جدا می‌کنند. معلوم بود که به شهادت رسیده‌اند. ما نزدیک ظهر رسیدیم بیمارستان. حدود دو ساعت از تیر خوردن ایشان گذشته بود. مردم که خبر را شنیده بودند، آمده بودند جلوی بیمارستان امیر اعلم. فردای آن روز، تشییع ایشان از مسجد دانشگاه تهران شروع شد و جمعیت هم فوق‌العاده زیاد بود. تشییع جنازه از مسجد دانشگاه تا لانه جاسوسی انجام شد.

پیکر ایشان را به قم منتقل کردیم و فردا هم تشییع مفصلی صورت گرفت. امام خمینی هم شخصا در مراسم تشییع شرکت کردند. ما داخل جمعیت گم بودیم و متوجه نشدم در قم نماز را چه کسی خواند، ‌ولی در تهران می‌دانم که آقای هزاوه‌ای همدانی نماز را خوانده بودند. جنازه را در حجره ۲۳ صحن مطهر دفن کردیم.

قبر شهید مطهری دو طبقه است و پیشنهاد شد که شهید مفتح در طبقه دوم آن قبر دفن شوند. خانواده دو پاسدار شهید اصغر نعمتی و جواد بهمنی علاقمند بودند همان طور که شهدای آنها در زندگی همراه شهید مفتح بودند، جنازه‌شان هم نزدیک ایشان دفن شود. والده و همچنین ما که می‌دیدیم این برادران جانشان را در راه حفاظت از شهید مفتح از دست دادند، تصمیم گرفتیم که هر سه شهید را در حجره ۲۳ دفن کنیم…

ما در جریان دستگیری‌ها نبودیم. وقتی آنها دستگیر شدند، ما را به دادگاه دعوت کردند. آقای کمال یاسینی مطرح می‌کرد که در روز ۱۷ شهریور ۵۷ که آن فاجعه پیش آمد به بهشت‌ زهرا رفتم و این به ذهنم رسید که روحانیون برای اینکه به قدرت برسند، دارند این جوان‌ها را به کشتن می‌دهند! از آنجا کینه آقای مفتح را به دل گرفتم و گفتم باید او را بکُشم! من با قاتلین صحبتی نکردم. برخی جلسات دادگاه را آقای ناطق نوری و چند جلسه را آقای معادیخواه اداره کردند.

۰
قبر شهید مطهری دو طبقه است، پیشنهاد شد که شهید مفتح در طبقه دوم آن دفن شود. نهایتا ایشان و دو محافظش را در حجره ۲۳ حرم مطهر دفن کنیم.x
اشاره: آیت الله محمد مفتح صبح روز سه شنبه ۱۳۵۸/۹/۲۷ در حیاط خلوت دانشکده الهیات دانشگاه تهران با شلیک چند گلوله از سوی کمال یاسینی عضو گروهک فرقان زخمی شد و حدود ساعت ۲ بعد‌ از‌ ظهر همان روز در بیمارستان امیر اعلم به شهادت رسید.
منبع: خبرگزاری تسنیم، ۱۳۹۵/۹/۲۷، گفت و گو با مهندس محمد مهدی مفتح، فرزند آیت الله محمد مفتح

https://rahavardha.ir/q0ak

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x