
وقتی در سپاه شروع به کار کردیم، اول رفتیم از این طرف و آن طرف هر چه ماشین مانده و وامانده و از کار افتاده بود آوردیم و تعمیر کردیم. تعدادی از ماشین های ساواک را هم تعمیر کردیم و به کار گرفتیم. بعد، سری اول ماشینهایی که برای نقاط دوردست خریدیم خودروهای آهو و سیمرغ، ساخت داخل، بود؛ ماشینهای خیلی خشک و سنگینی بودند.
یادم هست روزی یکی از این وانت تویوتاها را در خیابان دیدم و به فکر افتادم چند تا از آنها را برای سپاه بخرم. به دبی رفتم. نماینده تویوتا در دبی آقایی بود به نام الفطیم که الان از ثروتمندان بزرگ دبی است؛ آن موقع این خبرها نبود… مجید الفطیم اهل امارات است. با او رفیق شدم و اولین پارتی، سیصد دستگاه وانت تویوتا از او خریدم و آوردم. یادم هست، در همین پارتی اول به من اعتماد کرد؛ یعنی وانت ها را آوردم، بعد پولش را دادم.
سال ۱۳۵۹، و بعد از شروع جنگ. این تویوتاها را که در جبههها توزیع کردیم، به همه درد خورد و شد وسیله سازمانی ما، یعنی روی آن مینی کاتیوشا میگذاشتند، خمپاره ۶۰ میگذاشتند، منبع آب، منبع سوخت، همه چیز روی آن میگذاشتند. خلاصه، درخواستها اضافه شد. پارتی بعدی که از الفطیم گرفتیم سه هزار دستگاه بود. کم کم خودمان به ژاپن وصل شدیم و پارتیهایی که از خود کمپانی تویوتای ژاپن میخریدم بیست هزار و بیست و پنج هزار دستگاه بود؛ چانه هم میزدم.
یادم هست، یک موقع به قیمتی رسیده بودیم و آنها میگفتند که از این قیمت پایینتر نمیدهیم. با این حال، باز مثلا در هر ۱۰۰ تویوتا، ۲/۵ تویوتای دیگر یا آمبولانس اضافه میگرفتم. کم کم آمبولانس هم از آنها خریدیم. یادم هست، اولین سری تویوتا استیشن را که آوردم بین فرماندهانی توزیع کردم که به خط میرفتند.
اتفاقا همان روزهای اول که این سری استیشنها را به جبههها دادیم، برادرمان، حسین علایی، که آن موقع فرمانده یکی از قرارگاهها بود، با استیشن چپ کرد و گردنش شکست. ریختند به جان ما که ما تویوتا استیشن نمی خواهیم.
گفتیم: تقصیر تویوتا استیشن نیست، اتفاقی افتاده. کم کم ارتشیها هم متمایل شدند که از این خودروها بخرند؛ این هم داستان تویوتا۔