دو چمدان پول

یک روز وقتی که من هنوز در کمیته بودم و به سپاه نیامده بودم، خبر دادند که منافقین در تقاطع خیابان حافظ طالقانی یک ساختمان ۵ طبقه که ظاهرا مربوط به بنیاد پهلوی بود را قُرق و آنجا را به نام دفتر خودشان اعلام کردند. همراه با یکی از همکاران در کمیته سوار پژو ۴۰۴ شدیم و به محل مورد نظر رفتیم. وارد ساختمان شدیم و دیدم که در یکی از اتاقها موسی خیابانی پشت یک میز نشسته و در محوطه جلویی آن اتاق چند نفر از جمله محمدرضا سعادتی ایستادهاند و گاوصندوقها را خالی میکنند.
کارت کمیته را نشان آنها دادم و گفتم که: این پولها را کجا میخواهید ببرید؟
سعادتی گفت: دفتر پدر طالقانی.
گفتم: شما با اجازه چه کسی این کار را میکنید؟ این پولها بیتالمال است و من باید آنها را به نزد امام ببرم.
این را که گفتم سعادتی لبه کُتش را کنار زد و اسلحهاش را نشانم داد و به نوعی تهدید کرد که اگر نگذاری این پول را ببریم، دَخلَت را میآوریم. من هم مثل سعادتی لباسم را کنار زدم و اسلحهام را نشان دادم. هر لحظه ممکن بود سعادتی اسلحهاش را دربیاورد و شلیک کند.
گفتم: تو میتوانی این پولها را ببری به شرط آنکه من را بُکشی و از روی جنازه من رد شوی.
وقتی که مقاومت من را دید به من گفت: بیا این دو چمدان پول را تو بردار و بگذار که بقیهاش را ما ببریم.
من گفتم: هرگز، تمام پولها را باید نزد امام ببرم.
در آن چمدانها مجموعا ۳۰ میلیون تومان پول بود. وقتی که دید اصلا کوتاهبیا نیستم قبول کرد که من پولها را ببرم. ما هم دو نفری چمدانهای پول را داخل ماشین گذاشتیم تا به نزد امام ببریم. البته سعادتی تا آخرین لحظه هم ما را تعقیب کرد تا مطمئن شود ما این پول را نزد امام میبریم.