
من خدمت حضرت امام رفتـم و گفتم که: بچه های سپاه اکثراً از خانواده های طبقه پایین هستند و ما باید برای اینها خانه بسازیم.
امام فرمودند: مگر من جایی دارم؟
گفتم: باغی هست که مربوط به بهایی ها بوده و مصادره شده و الان دست بنیاد است. شما این باغ را مرحمت کنید تا ما برای سپاهی ها تبدیل به خانه کنیم.
امام فرمودند: بروید بپرسید این باغ مال بهایی هاست یا مال بهاییت اسـت.
ما تحقیق کردیم. متوجه شدیم اسم آنجا، میان بهایی ها مشرق الاذکار بوده است. بهایی ها جایی به نام حظیره القدس داشتند در خیابان سمیه که الان دسـت سـازمان تبلیغات است. مهمتر از حظیره القدس برای بهایی ها، مشرق الاذکار بود. ماجرای آن مکان هم این است که بعد از اینکه محمدعلی باب به دستور ناصرالدین شاه اعدام می شود، یک روز ناصرالدین شاه می خواسته از آنجا رد بشود، دو نفر از بهایی ها می خواهند او را ترور بکنند، ولی موفق نمی شوند، همراهان ناصرالدین شاه آن دو نفر را می کُشند. بهایی ها آن دو نفر را همانجا دفن می کنند، بعد زمین های آنجا را می خرند و به زیارتگاه تبدیل می کنند. آنجا سـه میلیون و دویست هزار متر، یعنی سیصد و بیست هکتار است…
به ایشان عرض کردم: آقا برای بهاییت است.
گفتند: حالا به من بگو دورش دیوار هست یا نه؟
از ایشان سؤال کردم: اگر دورش دیوار نباشد؟
گفتند: اگر دیوار نباشـد، آنجاهایش که دار و درخت ندارد موات است و مال دولت اسـت.
گفتم: نه آقا، دورش دیوار دارد؛ حتی بالای کوه.
گفتند: بروید ببینید چه کسی آنجا را مصادره کرده است.
رفتـم دادگاه انقلاب، دیدم حکم مصادره آن باغ را یک روحانی به نام آقای عندلیب داده است. رفتم خدمت حضرت امام و گفتم که حکم مصادره را آقایی به نام عندلیب داده است.
امام فرمودند که حالا این حکم را ببرید تا آقای محمدی گیلانی هم زیرش را امضا کنـد.
پیش آقای گیلانی رفتیم. ایشان گفتند: اتفاقا این حکم خود من و آقای عندلیب از همکاران من است که امضا کرده است. بعد که ایشـان امضا کردند… و موافقت آقای هاشمی و بعد هم شروع کار و بحمدلله آنجا الان بزرگترین مجموعه ی مسکونی است.