
یک بار در همان سالها با آقای هاشمی رفسنجانی جلسهای داشتیم که پس از آن، ایشان در خطبههای نمازجمعه جملهای دارد. ایشان میگوید که: در حوادث آمل، اتفاقاتی افتاد که من فعلاً از گفتن آن به دلیل مسائل امنیتی خودداری میکنم.
اما جریان از این قرار بود که سال ۶۱ و پس از حادثهی آمل، نیروهای امنیتی در ایستگاه راهآهن دامغان، به یک زن و مرد مشکوک شده و آنها را هنگام فرار دستگیر میکنند. مرد با خوردن سیانور خودکشی میکند، اما آن زن پس از دستگیری، همکاری کرده و اقرار میکند که از رابطین جنگل است و نیز قرار ملاقاتی را لو میدهد. او میگوید: سه روز دیگر و در هتلی در سمنان، با پاریس تماس خواهیم گرفت. به همین جهت، نیروهای سپاه نیز در آن محل مستقر میشوند.
در شنودها مشخص شد که از پاریس میگفتند: برنامهتان چیست؟
رابطین میگفتند که: ما آمادهایم و بازار خوب است. بازار خوب است یعنی ما آمادهی عملیاتیم.
آنها نیز گفتند که: منتظر ابلاغ ما باشید.
هنگامیکه از هتل بیرون آمدند، دستگیرشان کردیم که در بازجوییها خانهای را در ساری و روبروی استانداری مازندران لو دادند.
وقتی آن خانه را تصرف کردیم، سه نفر در محل بودند. نکنهی جالب این که یازده خط تلفن برای خطدهی به نیروها و کنترل اوضاع در آنجا بود. تلفنها زنگ میزد و چون آنها با رمز با هم صحبت میکردند، ما نمیتوانستیم، جواب بدهیم. ضمن اینکه آن سه نفر نیز با ما همکاری نمیکردند.
خلاصه از طریق کاغذهایی که آنجا بود، متوجه رمزها شده و به تلفن آنها پاسخ میدادیم. به این ترتیب توانستیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. آنها ۹۵ نفر منافق و کمونیست بودند که در مناطق کوهستانی سوادکوه کمپ زده بودند. به تدریج توانستیم همهی آنها را از کوه پایین بیاوریم و دستگیر کنیم.
در گیلان نیز همین طرح را پیاده کرده و تعدادی را دستگیر کردیم. نکتهی جالب اینکه هیچ کدام از آنها متوجه فریب خوردنشان نشده بودند. وقتی در چالوس – مرکز فرماندهی سپاه – قضیه را فهمیدند، برایشان باورکردنی نبود. نکتهی دیگر اینکه، بنیصدر پس از فرار نیز به آنها خطدهی میکرد. او در پاریس و طی مصاحبهای گفته بود که: در فاصلهی زمانی اندکی، شما شاهد خواهید بود در شمال کشور، حوادثی به وقوع میپیوندد.
حدود ساعت چهار بود که بسیاری از آنها، کشته، مجروح و اسیر شده بودند. آنها قصد فرار داشتند و از مواضع خود عقبنشینی میکردند. احساس کردم که ممکن است در حال عقبنشینی به سمت دادگاه بروند و آنجا را بزنند و زندانیها را آزاد کنند. در زندان ۴۵ – ۴۶ نفر منافق مهم داشتیم که با صدای تیراندازی به وجد آمده بودند.
سوار ماشین شدم و به سمت دادگاه رفتم. وقتی آنجا رسیدم، تیراندازی خیلی شدید بود. خلاصه دادگاه را حفظ کردیم. اما بعد متوجه شدیم که آنها میخواستند فرار کنند. سرانجام نیز از ۹۵ نفری که به شهر حمله کردند، تقریباً ۸۶ – ۸۷ نفر جنازه و اسیر و مجروح گرفتیم و هفت نفر از آنها توانستند فرار کنند که البته حدود دو هفتهی بعد، دستگیر شدند.