
یکی از همکاریهایی که اینها داشتند لو دادن اعضای خانه تیمی بود که شهید هاشمینژاد را به شهادت رساندند. خداوند کمک کرد که ما رفتیم و روی این خانه عمل کردیم، افرادی که در خانه دستگیر شدند منجمله یک پسر بچه ۱۵ یا ۱۶ سالهای به اسم حسین خُردو جزو اینها بود. اینقدر جثه ریزی داشت که مشهدیها به او خُردو میگفتند.
یک روز حسین را آوردیم شروع به اعتراف کرد. گفت ماجرا این بود که اول در فاز سیاسی در دانشگاه روزنامه مجاهد میفروختیم. بعد از مدتی که فاز نظامی شروع شد؛ منافقین ما را در خانه تیمی آوردند. روی فکر من و آن نفر دوم کار کردند گفتند که شما از این به بعد نباید روزنامه مجاهد بفروشید گفتیم چه کنیم؟ گفتند: میروید در حزب جمهوی روزنامه جمهوری اسلامی میگیرید و میفروشید.
گفت ما دو تا را آنها نفوذ دادند به روزنامه حزب جمهوری اسلامی. رفتیم به درون حزب و روزنامه میفروختیم. رفتیم شروع کردیم به فروختن و خیلی فعال بودیم. این منافقین هر چند وقت یکبار به ما یک فتقبند میدادند میبستیم و با آن به حزب رفتوآمد میکردیم که برای ما عادی شود. بنا داشتند که در این فتقبند نارنجک بگذارند به ما بدهند برویم و بیاییم.
گفت یک شب تصمیم گرفتند که فردا صبح شهید هاشمی باید ترور شود. مسئول تشکیلات ما که ما را هدایت میکرد جهانگیر بود و جهانگیر هم زیر نظر رشید بود. مسئولان تشکیلات به ما اینگونه دیکته کردند که شما فردا صبح باید بروید نارنجک را ببندید روزنامه را بگیرید. چون این ساعت هاشمینژاد میآید و این ساعت میرود. لذا شما باید این نارنجک را دربیاورید جلوی سینه شهید هاشمی نژاد بگیرید. چون اگر او بماند فلان است و بهمان و کلی آیه و حدیث آوردند که اگر شما این کار را انجام دهید مستقیم به بهشت میروید و …
همین کاری که الان داعشیها دارند انجام میدهند. یعنی داعشیها درست شبیه منافقیناند. گفت: تصمیم گرفته بودند یکی از ما دو تا برویم. فردا آنها به دوستم گفتند: تو برای عملیات ترور برو. من خیلی غبطه خوردم و ناراحت شدم. خلاصه دوستم تقریباً با همان فرمول به حزب میرود و نارنجک را میکشد و پشت سر آقای هاشمینژاد منفجر میکند و ایشان را به شهادت میرساند. میگفت: همین دوستم دستش قطع شده بود، اما همین منافقین که دور و نزدیک بودند به سرش ریختند و داد و فریاد کردند که این جزو منافقین است و … همان جا او را زدند که دیگر نفس بعدی نداشته باشد. چون اگر زنده میماند از او اعتراف میگرفتند و همه چیز لو میرفت.
خب دستگیری این فرد چند ماه طول کشید تا این خانه تیمی زده شد و حسین خُردو دستگیر شد و اینقدر تعقیب و مراقبت گذاشتیم تا در یکی از شهرستانها جهانگیر را دستگیر کردیم و از او اعتراف گرفته شد. بعد با جرثقیل دور فلکه حضرت در همان محلی که شهید هاشمینژاد به شهادت رسیده بود اعدام شد. مردم هم ریختند و با لنگ کفش او را میزدند.