روزی ایشان رئیس دیوان عالی کشور بودند و من خدمت ایشان رفتم. وقتی به کاخ دادگستری نزدیک شدم تقریبا اطراف کاخ دادگستری به وسیله هواداران گروه مجاهدین خلق محاصره شده بود و شعارهای تندی علیه شهید بهشتی می دادند و مرگ بر بهشتی می گفتند. ما که عاشق شهید بهشتی بودیم وقتی وارد این صحنه شدیم خیلی متعزی و متأثر شدیم و به سختی از داخل این جمعیت عبور کردیم و وارد ساختمان دادگستری شدیم و به دفتر ایشان رفتیم.
صدای مرگ بر بهشتی مدام به گوش ما می آمد. وقتی وارد دفتر ایشان شدم دیدم آنجا هم شعار علیه بهشتی به گوش ایشان می آمد و ایشان بدون توجه به این شعارها راحت و خونسرد نشسته و کار خودش را می کند. من واقعا به اندازه ای ناراحت شدم که یادم رفته بود کارم چیست. وقتی خدمت ایشان نشستم، با همان بشاشت و خنده رویی که داشتند استقبال کردند و فرمودند: کارتان را بگویید.
گفتم: این چه بساطی است که اطراف شما هست؟ من اصلا یادم رفته که چه کار داشتم.
ایشان فرمودند: این شعارها مهم نیست؛ اینها هم بچه های خود ما هستند. تحمل داشته باشید و بگذارید دیگران حرفشان را بزنند، شعار بدهند و نظرشان را بگویند. تا مادامی که کسی دست به اسلحه نبرده در این مملکت آزاد است.
این بزرگترین پیامی بود که من در آن ملاقات از این بزرگوار شنیدم که برای شعارها، اهانت ها و توهین هایی که به ایشان می شد هیچ اهمیت نمی داد و به آنها هم حق می داد که شعار بدهند و با این تعبیر که آنها فرزندان ما هستند.
بازدیدها: ۰











