
منافقین معمولا برای تلفن زدن از باجههای تلفن عمومی استفاده میکردند چون این باجهها دیرتر قابل شنود بود. بچههای تعقیب و مراقبت رفتند دیدند منافق دارد تماس میگیرد. یک چیزی را زیر این تلفن عمومی چسباند. وقتی میرود بیرون میبینند که ملاتنویسی کرده و با یک تکه قیر زیر تلفن چسباند. همانجا تعقیب و مراقبت میگذارند و منافق بعدی میآید به بهانه تلفن زدن این ملاتنویسی را برمیدارد. در آن ملاتنویسی هم بحث منزل آقای استاندار لو رفته بود. حالا ما روی اینها داشتیم به شدت کار میکردیم و در داخل خانه تیمیها بچه ها را مستقر کرده بودیم. هر لحظه هم باید خبر میگرفتیم که چه کسانی آمدند و چطور شد و…؟
از اعترافات اینها ما به آن محسن کبابی که اهل نیشابور بود رسیدیم. پدرش هم روحانی بود. ما به لطف و عنایت خدا قرارش را پیدا کردیم فهمیدیم که در چلوکبابی مرتب کباب سیخ میزند منتها تحصیلکرده بود. با بچهها هماهنگ کردیم و به سراغش رفتیم و سفارش چند تا سیخ کباب دادیم. دیدیم این هر چند سیخ کبابی که میزند یک نفر تلفن میزند آخرش هم میگوید چشم من ۵ تا ۶تا برایت میگذارم. همزمان با این تلفن ما هم به او زنگ زدیم بچهها هم آنجا بودند و دیدیم اصلا این تلفن سرپل منافقین است. او دارد ارتباطات منافقین را هماهنگ میکند. کبابها را لای نان گذاشت و گفتیم: بفرما داخل ماشین!
اول خیلی مقاومت کرد ولی وقتی دید همه چیزش لو رفته است دیگر شکسته شد و اعترافات زیادی داشت. گفتیم: واقعا تو از یک خانواده روحانی خجالت نمیکشی؟ این نان را خوردی باید اینطور بشوی؟
گفت: بالاخره منافقیناند ما را تور میکنند روی ما کار میکنند ما هم فکر میکنیم اینها حرف درستی میزنند.
کار رسید به جایی که محسن آمد توبه کرد، اصطلاحاً برید و تا پایان مأموریت همکاری زیادی کرد. خب اینها که همکاریهایشان انجام میشد ما اینها را به زندان میبردیم و میگفتیم: بیایید روی بقیه کار کنید تا اینها هم بفهمند اشتباه کردند. یک روز حاج آقای طبسی و آقای فلاحیان و چند نفر دیگر داشتیم از داخل بندهای زندان مشهد بازدید میکردیم. مثلا میگفتیم این بند پسران منافقین است ، این بند دختران منافقین است. بعد اینهایی که خیلی جرایمشان سنگین بود میگفتیم این بند محکومین به اعدام است.
همینطور داشتیم میرفتیم رسیدیم به یک بندی که شیخ علی تهرانی در آن بود. حالا آن محسن کبابی هم پشت سر ما میآمد. همان جا دیدیم شیخ علی تهرانی شروع کرد به آقای فلاحیان فحش دادن و هرچه از دهنش درآمد علیه ایشان گفت. ولی حرمت نگه داشت به آقای طبسی چیزی نگفت. محسن کبابی آمد گفت: که اجازه میدهید من به او بگویم ما تو را منافق کردیم، حالا ما توبه کردیم تو هنوز سر موضعت هستی؟
من یک مشورتی با آقای فلاحیان کردم گفت: عیب ندارد بگو بیاید.
محسن کبابی جلو آمد و گفت: آشیخ تهرانی یادت میآید شما آن موقع طبقه دوم منزلت بودی ما و کی و کی آمدیم دم در میگفتیم اینها دارند ظلم میکنند و چنین و چنان میکنند. یادت هست شما گفتید: بروید از این فلان فلان شدهها حقتان را بگیرید؛ بروید فلان و بهمان کنید. هر روز میآمدیم شما را تحریک و اغفال میکردیم، ذهنت را مخدوش میکردیم و شما علیه نظام میگفتید و حرفهای شما را ما چاپ میکردیم جای دیگر میزدیم. حالا ما دستگیر شدیم، توبه کردیم خودمان هم اعتراف داریم که اشتباه کردیم تو هنوز سر موضعت هستی؟