فرهنگ و هنر

مطربی که بسیجی شد.

حسن کمالیان

احمد بیان، یکی از همکاران ما در واحد هنری سپاه مشهد بود. او در سیزده سالگی برای تحصیل در رشته موسیقی با خانواده اش به آمریکا رفته بود و سال ۵۷ تحت تأثیر تحولات انقلاب به ایران برگشته بود. بیان بعد از برگشتنش به ایران، با عنوان بسیجی افتخاری در تبلیغات سپاه مشغول به کار شده بود.

با وجود اینکه بعضی از بچه های سپاه دید خوبی به موسیقی نداشتند، ولی بیان، پیانویی از بنیاد مستضعفان امانت گرفته بود. درباره جنگ و انقلاب سرود و موسیقی می ساخت و می نواخت. ما هم اتاقمان را با وسایل مختلف مثل آکاستیو ایزوله کردیم تا موقعی که بیان پیانو می زند یا گروه سرود اجرا می کند، صدا مزاحم همکارانمان نشود.

یکی از روزهایی که درگیر فیلم برداری مراسم تشییع بودیم، احمد هم با ما آمد و در جا به جایی وسایل فیلم برداری کمکمان کرد. تعداد شهدا زیاد بود و مردم تحت تأثیر پیکرهای مطهر شهدا قرار گرفته بودند. معمولاً برای تشییع شهدا نا ساعت دوازده کارمان به اتمام می رسید، ولی آن روز با مردم همراه شدیم و تا بهشت رضا رفتیم.

ساعت چهار بعد از ظهر از تشییع جنازه برگشتیم. وارد اتاقمان که شدیم، بیان ناخودآگاه رفت سمت پیانو و شروع کرد به نواختن قطعه ای محزون. احساسش را بـه شهدایی که تشییع شده بودند با پیانو نشان می داد. پیانو می زد و اشک می ریخت. آن قدر این موسیقی خزن انگیز و تأثیرگذار بود که همه مان بی اختیار گریه می کردیم.

بیست دقیقه ای دست هایش را از روی کلاویه های پیانو برنداشت. بر حسب اتفاق، در آکاستیوی که ما گذاشته بودیم تا صـدا بیرون نرود باز بود. آن قدر موسیقی بیـان تأثیرگذار بود که هر کسی رد می شد، بی برو برگرد داخل اتاق می آمد.

وقتی موسیقی تمام شد، اطـرف را که نگاه کردیم، حدود سی پاسدار توی اتاقمان جمع شده بودند و گریه می کردند. تا قبل از آن روز، بچه های سپاه به احمد بیان به چشم مطرب نگاه می کردند، ولی از آن روز به بعد، نگاه بچه های سپاه به او عوض شد.

 

منبع: آقای کاف میم، خاطرات شفاهی حسن کمالیان، تحقیق و تدوین: رضا پاک‌سیما، تهیه کننده: دفتر مطلعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، ناشر: راه یار، چاپ اول: ۱۳۹۸، ص ۱۲۴

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x