استقرار نظام

یا حجاب یا اخراج

آیت الله محمدرضا مهدوی کنی

موقعی که من به وزارت کشور رفتم، بعضی از خانم ها در آنجا حجاب کامل نداشتند، حتی روسری هم نداشتند. خانم هایی که قبل از انقلاب در آنجا بودند و کار می کردند مانده بودند. چون در آن موقع از طرف امام دستوری صادر نشده بود که زن های بی حجاب را اخراج کنند. اما بعد این مسئله مطرح شد که در نظام جمهوری اسلامی زنان بی حجاب و آرایش کرده نباید در وزارتخانه ها مشغول کار باشند و امام طی دستوری فرمودند: خانم ها یا باید حجاب داشته باشند و یا باید اخراج شوند.

اولین موضع گیری بنی صدر در مسائل اسلامی این بود که پس از دستور امام در این مورد، در شورای انقلاب گفت: یعنی چه؟ من به زنم هم نمی گویم که لچک سرش کند. (از روسری به لچک تعبیر می‌کرد، تعبیری که برخی برای توهین، آن را به کار می بردند.) اگر دلش خواست حجاب داشته باشد، اگر دلش نخواست که هیچ، اصلاً در مسائل دینی اکراهی نیست، (لا اکراه فی الدین) زور که نیست، بالاخره شاید کسی دلش نمی خواهد چادر یا حجاب داشته باشد.

ولی بالاخره امام دستور قاطعی داد که هر کس حجاب را نمی خواهد حسابش را تصفیه کنید، باز خرید کنید برود. تعدادی از خانم ها پذیرفتند و رفتند. عده ای از خانم ها علاوه بر این سوابق اخلاقی خوبی هم نداشتند. البته بعضی خانم ها هم واقعاً در وزارت کشور سنگین بودند و آنها که ماندند خانم هایی بسیار سنگین، منظم و عفیف بودند. وقتی به آنها گفتند: باید حجاب داشته باشید پذیرفتند و از اصل خانم های خوبی بودند و شاید برخی از آنها حداقل حجاب را از پیش رعایت می کردند.

یادم می آید سال ۵۸ – ۵۹ بود که حادثه حزب خلق مسلمان تبریز اتفاق افتاد. آنها رادیو تلویزیون را گرفتند. می خواهم در اینجا ماجرای مربوط به بنی صدر را بگویم ما مأمور شدیم به تبریز برویم… ما همیشه دنبال این بودیم که با موافقت آقایان علما در هر جا که هستند غائله را بخوابانیم، اما بنی صدر با اینکه همراه با جمع ما برای رفع غائله آمده بود، برای خود جلسات خصوصی داشت و ما نمی دانستیم کجاست، گاهی می گفتند با اساتید دانشگاه ها گاهی با تجار تبریز، گاهی با معلمین گاهی با دانشجویان همین طور جلسه داشت. می گفتیم: کجایی؟ می گفت: جلسه داشتم.

بعد به قول ما طلبه ها منکشف شد که ایشان با ما آمده اند و دارند مقدمات ریاست جمهوری خود را فراهم می کنند. ما آخوندهای ساده اصلا در این فکر نبودیم، دنبال انجام وظیفه بودیم، اما او دنبال این بود که زمینه را برای ریاست جمهوری خودش فراهم بکند. ایشان گروه های مختلف را می دید و برای آینده ریاست جمهوری زمینه سازی می کرد و ما اصلا در این وادی نبودیم.

با کاندیداتوری بنی صدر طرفدارانش در هر شهری دفاتری درست کردند به نام دفتر هماهنگی و این دفتر به منزله حزب شد و در حقیقت کار حزبی می کرد. در انتخابات مجلس هم اینها آمدند و کاندیدا داشتند و از کاندیداهای بنی صدر طرفداری می کردند. درگیری هایی هم پیدا شد. یادم است در بعضی از شهرها نامزدهای آنها رد شده بودند، ولی آنها رها نمی کردند. یکی از آن شهرها ساوه بود که آقای موحدی ساوجی یکی از کاندیداها بود.

ساوجی کاندیدای دفتر هماهنگی نبود. در آنجا می گفتند در انتخابات تقلب شده است. طرفداران آقای ساوجی که حزبی ها بودند می گفتند که ایشان باید انتخاب بشود، تا اینکه من یک نفر کُرد سُنی مذهب به نام مردوخ را فرستادم. وی بازرس وزارت کشور بود که گفتیم نه مال تهران باشد نه مال ساوه، حتی شیعه هم نبود. ایشان رفت و بررسی کرد و گزارش مفصلی آورد. ما دیدیم در حقیقت در انتخابات به نفع بنی صدر تقلب شده بود و در واقع آقای ساوجی رأی آورده بود و بنابراین ما دیگر حرف بنی صدر را گوش نکردیم و انتخابات به نفع ساوجی تمام شد.

 

منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تدوین: دکتر غلامرضا خواجه سروی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: ۱۳۸۵، ص ۲۸۵ – ۲۸۷

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x