احزاب و گروه ها

ماموریت کیانوری

این نخستین بار است که می‌خواهم دلیل دستگیری خود در سال ۵۹ را افشا کنم. اواخر مرداد سال ۵۹ در یکی از جلسات هفتگی با کیانوری، خدایی و هاتفی، کیانوری به من گفت: یک مأموریت برای تو دارم. گفت: یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضدانقلاب هست که اینها می‌خواهند در نماز جمعه بمب‌گذاری کنند.

خُب قبلاً هم حزب به این قبیل جریانات نفوذ می‌کرد و به دادستانی خبر می‌داد، مثل جریان قطب زاده. کیانوری در این جلسه گفت: من با آقای قدوسی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود صحبت کردم و به او گفتم: ما این افراد را پیدا می‌کنیم و به شما می‌دهیم منتها چون شما درست بازجویی نمی‌کنید سر نخشان گم می‌شود و بقیه افراد آنها دوباره شروع به سازماندهی و فعالیت می‌کنند. آنها گفتند: مقدورات ما همین است چون ما نمی‌توانیم شکنجه کنیم و شکنجه از نظر قانون اسلام ممنوع است. کیانوری به قدوسی می‌گوید: این مورد را تحویل ما دهید تا ما برای شما اطلاعات بگیریم.

در این مورد خاص آقای قدوسی مخالفت نمی‌کند. سازمان هم این وظیفه را به گردن تشکیلات مخفی انداخت. حقیقت این است که اساسا این امور، با روحیات من سازگار نیست، اما سران حزب گفتند: این کار عجله‌ای است و تا صبح فردا باید فرد مورد نظر دستگیر شود. همین الان بروید خانه این فرد را تحت نظر بگیرید؛ صبح فردا دادستانی او را دستگیر می‌کند و تحویل حزب می‌دهد.

در مورد مکان نگهداری این فرد هم مطلبی بگویم. حزب به غیر از چاپخانه اصلی که در تهران پارس بود و تجهیزات کاملی داشت، خانه برخی افراد را هم در اختیار می‌گرفت. زیرزمین منزل یکی از دانشجویان پزشکی که خودش و همسرش عضو حزب بودند را در نظر گرفتیم که دیوارهای آکوستیک داشت. از آن طرف هم به تیم تعقیب و مراقبت خبر دادیم بروند روبروی خانه آن فرد که تا صبح فرار نکند. ‌یک نفر را هم همراه ما کردند که کاراته کار بود و گفتند: وقتی ضربه می‌زند، جایش نمی‌ماند. قرار بود او مسؤل بازجویی باشد. یعنی در حقیقت وظیفه ما این بود که ما متهم را به روش خودمان بازجویی کنیم و اطلاعات بگیریم. ببینید ما به کجا کشیده شده بودیم.

شاید خیلی‌ها دوست نداشته باشند این حقایق بیان شود، چون شرم‌آور است ولی من می‌گویم که بدانید خود ما چه کردیم و به کجا کشیده شدیم. داستان عجیب و غریبی است. کیانوری با من در خیابان قرار گذاشته بود در حالی که در ماشین دادستانی به همراه یکی از معاونین دادستان نشسته بود. مثلا من مسئول تشکیلات مخفی بودم. این‌ قدر اوضاع بل بشو بود. این یکی از نمونه‌هایی است که نشان می دهد سازمان چگونه ضربه‌پذیر شد.

به هر حال ما با ۲ نفر از بچه‌های عضو تشکیلات و ۳ نفر از پاسداران دادستانی به خانه آن متهم رفتیم و او را دستگیر کردیم. به اتفاق کیانوری که در ماشین دادستانی نشسته بود، به چهار راه قصر رفتیم. کیانوری با آن مسئول به داخل دادستانی رفت و قرارهایش را گذاشت. بعد از اینکه از دادستانی بیرون آمد به من گفت: خودت با آنها هماهنگ کن و رفت.

ما تا عصر آنجا منتظر ماندیم چون مثل اینکه اختلافاتی بین خود آنها برای تحویل متهم بود. در نهایت متهم را به همراه یک پاسدار تحویل ما دادند و گفتند: ظرف ۲۴ ساعت باید او را برگردانید.

او را به همان منزلی که در نظر گرفته بودیم منتقل کردیم. دیر وقت بود. شام خوردیم، هنوز بازجویی از متهم را شروع نکرده بودیم که یک عده پاسدار به داخل خانه ریختند. گویا یکی از همسایه ها به کمیته زنگ زده بود و اطلاع داده بود که اینجا رفت و آمد مشکوک صورت می‌گیرد. ما به پاسداران گفتیم مأموریت داریم. آن پاسدار همراه ما نیز برگه هویتش را نشان داد. گفتند: اگر برگه مأموریت ندارید باید با ما بیایید.

همه ما را به کمیته بردند. روز قبل کیانوری به من گفته بود برای این مأموریت باید اسلحه همراه داشته باشیم و چند اسلحه هم عقب ماشین گذاشته بودیم. ما را با همان ماشینی که آمده بودیم اسکورت کردند. من در ماشین از بچه‌ها خواستم از اسم مستعار استفاده کنند. در کمیته از ما پرسیدند: که از کجا هستید؟

گفتیم: مأموریت داشتیم.

گفتند: از کجا؟

گفتیم: سِری است و نمی‌توانیم بگوییم.

پاسدار همراه ما با دادستانی تماس گرفت و آزاد شد، اما ما را بردند به اتاقی که سلف سرویس بود و شام خوردیم. بعد رفتند ماشین ما را گشتند و وقتی اسلحه‌ها را پیدا کردند همه را زندانی کردند. ۲۴ ساعت آنجا ماندیم تا اینکه بعد ما را به اوین بردند. آنجا گفتیم: ما از حزب توده ایران هستیم و حالا با افتخار نیز می‌گوییم که با دادستانی همکاری می‌کنیم و انتظار داریم شما با آقای قدوسی تماس بگیرید تا آزاد شویم.

ما را به زندان انفرادی بردند و ۱۰ روز آنجا بودیم، مدام یادداشت می‌نوشتیم که چرا رسیدگی نمی‌کنید؟ بعد از ۱۰ روز ما را به زندان عمومی بردند. فضای زندان خیلی باز بود، همه رادیو داشتند. شب صدای بی‌بی‌سی بلند می‌شد. بچه‌های چپ در اتاق‌هایشان تمام نشریات حزبی خود را داشتند. هفته‌ای ۲ بار نامه می‌نوشتند، ۲ بار ملاقات حضوری داشتند. از یکی از زندانیان که داشت آزاد می‌شد خواهش کردم که نامه من را به فلانی برسان و در نامه نوشتم که ما با اسامی مستعار دستگیر شدیم. به این ترتیب کیانوری مطلع شد. ۵ روز بعد از حضور ما در بند عمومی، در روزنامه عصر کیهان نوشته شده بود که لاجوردی رئیس دادستانی شده است و ۲ ساعت بعد هر ۵ نفرمان را احضار کردند و به سلول انفرادی منتقل بردند.

در همان شماره روزنامه نوشته بود که یک گروه برانداز وابسته به حزب دموکرات کردستان در یک خانه تیمی دستگیر شد و همه نشانه‌ها دال بر این بود که ما را می‌گویند. بازجویی‌های شبانه شروع شد اما شکنجه وجود نداشت. می‌گفتند: شما به عنوان اینکه دولت در دولت تشکیل دادید و خانه مخفی درست کردید مجرمید و باید محاکمه شوید.

۳ ماه و نیم تقریبا در زندان بودیم. کیانوری بعد از فرستادن نامه، عمویی را پیش لاجوردی می‌فرستد تا ما را آزاد کنند و می‌گوید: اینها با دادستانی هماهنگ بودند.

لاجوردی زیر بار نمی‌رود و می‌گوید: این کار غیرقانونی است.

عمویی چند بار مراجعه می‌کند. من مدارکی در خانه داشتم که از نظر حزب حساس بود و نگران بودم اگر آدرسم لو برود خیلی برای حزب بد می‌شود، یک ماه و نیم گذشته بود و من دیگر فکر می‌کردم اینها (اعضای حزب) رفته‌اند و خانه را جمع کردند. یک شب یک بازجوی خشن آمد و گفت: شما کارتان بیخ پیدا کرده زیرا با اسم مستعار آمدید.

معلوم شد که یکی از این بچه‌ها (کاراته کار) هم دوره‌ی دانشکده بازجوی همان زندان بود و اسم واقعی‌اش را گفت و نتیجه می‌گیرند بقیه هم مستعارند. به ما گفتند: شما را محاکمه علنی می‌کنیم.

ما هم گفتیم: ما از خودمان و حزب دفاع خواهیم کرد.

لاجوردی به عمویی گفته بود که: اینها از اسم مستعار استفاده کردند و این هم یک جرم دیگر است.

قرار بود ما را واقعاً محاکمه کنند که مصادف شد با جریانی که بنی‌صدر مطرح می‌کند که مجاهدین را در زندان ها شکنجه می‌کنند. در نتیجه‌ی بحث‌هایی که بنی‌صدر مطرح کرده بود، آقای خمینی هیأتی را برای رسیدگی به زندان‌ها اعزام می‌کند. من حدسم این است که چون قرار بود هیأت بیاید و سرکشی می‌کرد و چون ممکن بود ما به آن هیات بگوییم که چرا اینجا هستیم، برگ برنده‌ای می‌شد برای بنی‌صدر علیه دادستانی. بنابراین ما را آزاد کردند. من هنوز بابت آن کار متاسفم و خوشحالم که آن روز کمیته حمله کرد. قبل از اینکه ما هر اقدامی بکنیم و دستمان آلوده شود.

 

منبع: رمز عبور، گفتگوی هاجر تذری و مهدی بختیاری با محمد مهدی پرتوی رئیس تشکیلات مخفی حزب توده ایران (نوید)، ۱۳۹۵/۲/۱۸

https://b2n.ir/z08032

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x