جلال چگونه مُرد.
وقتی به کلبه جلال رسیدیم، دیدیم که او را به سمت قبله خوابانده و روی او شمد کشیدهاند! میرزای توکلی هم بالای سر جنازه نشسته بود و زار میزد!
ادامه مطلبوقتی به کلبه جلال رسیدیم، دیدیم که او را به سمت قبله خوابانده و روی او شمد کشیدهاند! میرزای توکلی هم بالای سر جنازه نشسته بود و زار میزد!
ادامه مطلببعدها یکی از عواملی که باعث به فکر واداشتن من شد این بود که چرا انجمن حجتیه اینقدر مورد قبول و حمایت دستگاه اطلاعاتی کشور است؟
ادامه مطلبهویدا تصور می کرد که ما او را به عنوان یک نفر بهایی و یا بابی محاکمه می کنیم. چند بار به وی تذکر دادم که این طور نیست. شاه هر چه بود؛ ولی بهایی نبود.
ادامه مطلبمجاهدین در زندان حسن فرزانه را تحویل نمی گرفتند و گاهی شوخی شوخی او را بدجوری می زدند. بعد از مدتی او را به زندان شیراز تبعید کردند.
ادامه مطلبیکی از زندانیان که روحانیون از نماز شب او تعریف می کردند یک دفعه مارکسیست شد و به همه چیز پشت کرد. روحانیون و مذهبی های داخل زندان هم ترسیدند.
ادامه مطلبگفت: مرخص هستی. این بازجویی شاید نزدیک به دو ساعت طول کشید، از جا بلند شدم و با حالت نگرانی اشک در چشمهایم حلقه زده بود.
ادامه مطلبسرهنگ با لحن مشفقانه و کدخدامنشانهای گفت: نه شما برای همیشه در اینجا خواهید بود و نه من؛ بنابراین مواظب خودت باش و درست راه برو!
ادامه مطلبآقای شیخ محمود نگاهی به ما کرد و گفت: اینها - منبریهای طرفدار آیتالله خمینی - دکان باز کردهاند ولی ما دکان باز نمیکنیم.
ادامه مطلباو ساواک را سرزنش می کرد که چرا به او اجازه کُشتن کمونیست های زندانی را نمی دهد! گفتم: اگر ساواک به تو دستور قتل مرا بدهد، چه؟ گفت: به جدت می کُشم!
ادامه مطلبسیمین هم در اتاق بازجویی بود، تا مرا دید جلو آمد و گفت: طاهره جان، الهی قربانت بروم، من گفتم که میآمدم خانهی شما!
ادامه مطلبدر واقع آن بخش از ساواک سابق سعادتی را دستگیر کرد که در زمان شاه مسئول ضد جاسوسی بود. اینها واقعاً افراد خبره و توانمندی هم بودند.
ادامه مطلبدیدم سه سلول است و در هر یک چند نفر از بازجوهای اداره سوم ساواک محبوس اند. آنها را بر خلاف قاعده زندان قصر خودسرانه به شدت کتک زده بودند.
ادامه مطلبیک سیلی محکم دیگری در گوشم گذاشت و گفت: چه شیخ بی حیایی، حالا این کارها را کرده، این همه هم کتک خورده، باز می گوید می خواهم منبر بروم.
ادامه مطلبپدر و مادرم آمدند. مادرم حال عجیبی داشت. چادرش را زیر بغل زده و با شتاب زنانه خاصی به سویم می آمد. شرمنده بودم که نمی توانستم پیش پای آنها بایستم.
ادامه مطلبچند روز بعد از قتل عام مردم در ميدان شهدا، در جمع زندانيان سياسی مسلمان تصميم گرفته شد بيانيه ای در محكوميت جنايت ۱۷ شهريور صادر شود.
ادامه مطلبکیانوری گفت: حزب تخلفات عظیمی مرتکب شده که مهمترین آنها جمع آوری اطلاعات جاسوسی برای شوروی است. حزب توده مقصر است.
ادامه مطلبمن، آقای مهندس غرضی، صباغیان، رفیقدوست و چند نفر دیگر یک نیروی انقلابی به عنوان سپاه تشکیل دادیم و بنده اولین فرمانده سپاه منصوب شدم.
ادامه مطلبکشیش آرتونیان گفت: وقتی شنیدم شما شخصا از دادگاه انقلاب رفتید و برای قبرستان ارامنه محافظ گذاشتهاید و قبرها مرمت شده است، خوشحال شدیم.
ادامه مطلبآقای منتظری به رموز زندان آگاه و مشابه هر جریان و اتفاق را بارها دیده بود. این بار هم حدس زد این برق کار ضبط یا شنودی در سلول نصب کرد.
ادامه مطلبگفتند: این هتلها متعلق به سرمایهدارهاست و ما میخواهیم در محل هتل برای قشر مستضعف جامعه بیمارستان بزنیم. اینها برای انقلاب خیل زحمت کشیدند.
ادامه مطلبکیانوری به من گفت: یک مأموریت برای تو دارم. گفت: یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضدانقلاب هست که اینها میخواهند در نماز جمعه بمبگذاری کنند.
ادامه مطلبآمدند داخل بخش اندرونی شوند که شهید بهشتی در مقابل آن دربی که این دو بخش را از هم جدا می کرد، ایستادند و گفتند: از این جا به بعد نمیتوانید بروید.
ادامه مطلبآقای مفتح گفت: به خانمها بگویید این رفتن من مطلقاً مسألهای نیست. مبادا مراسم به هم بخورد. عروسی امشب باید برگزار شود. هیچ مشکلی وجود ندارد.
ادامه مطلبامام فرمودند: پیامبر {ص} و امام علی {ع} هنگامی که از دنیا رفتند، 63 سال داشتند و من نیز 63 سال دارم و اگر کُشته شوم، چه بسا که به آرزویم رسیدهام.
ادامه مطلبمرا اخراج کردند. هرچند استادهای انقلابی در مدرسه کم نبودند، فضا طوری بود که اگر طلبهای کارهای انقلابی میکرد، با او برخورد میکردند.
ادامه مطلبمن که از امام خمینی تقلید میکردم، ابراز نکردم و در پاسخ گفتم: آیتالله میلانی. بازجو شروع به فحاشی کرد که تو دروغ میگویی.
ادامه مطلبمن بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی برای مرجعیت، نام احدی را به جز امام نیاوردم و گفتم: من غیر از امام کسی را نمی شناسم.
ادامه مطلبتوضیح دادم که آقای مهندس بازرگان و من و بسیاری از اعضای دولت در اینکه مرتکبان این جنایات بایستی محاکمه و مجازات شوند، موافق بودیم.
ادامه مطلبدوستان خواستار هجرت من به عراق شدند. علی الخصوص آقای هاشمی از زندان پیغام دادند که به فلانی بگویید به هر قیمتی که هست از ایران فرار کند.
ادامه مطلبمرا خیلی شوک الکتریکی دادند. تمام بدن به رعشه در آمد. کسان دیگری که زندانی بودند را شکنجه میکردند و ما صدای شکنجه آنها را میشنیدیم.
ادامه مطلب