استقرار نظام

آقای نخست وزیر

یکی از فعالیت هایی که برای من در واحد سمعی بصری حزب و تبلیغات سپاه مشترک بود، تهیه عکس از سفر مسئولان به مشهد بود. رجایی در دوران نخست وزیری به مشهد سفر کرد. از لحظه ای که شهید رجایی وارد فرودگاه مشهد شد همراهش بودم. با توجه به وضعیت جسمانی ام لنگان لنگان راه می رفتم و در همین حال سعی می کردم با شور و حرارت عکس هایم را از آقای نخست وزیر بگیرم.

رجایی وقتی وضعیت مرا دید خنده ای روی لب هایش نشست. بعدها متوجه شدم او به یکی از پاسدارها گفته بود: به این بنده خدا بگید این قدر خودش رو اذیت نکنه.

برخلاف دیگر شخصیت ها، رجایی سوار ماشین ویژه ای که برایش آماده کرده بودند نشد و هرچه به او اصرار کردند قبول نکرد. رجایی و بعضی از همراهانش، مسیر فرودگاه تا سطح شهر را سوار اتوبوس شرکت واحد شدند و رفتند. من هم با محافظ شهید رجایی، سید رضا شکری، از اعضای روابط عمومی سپاه و بعضی اعضای دولت، سوار اتوبوس شدم.

بعضی از مردم متوجه حضور نخست وزیر در اتوبوس شده بودند و از او استقبال کردند. آنچه برای من جالب بود، برخورد رجایی با مردم از داخل اتوبوس بود. او در پارکابـی جلوی اتوبوس ایستاده بود و با الفاظ نوکرم، چاکرم، مخلصم جواب استقبال مردم را می داد. از رجایی خواستم به پارکابی عقب اتوبوس برود تا راه برای حرکت اتوبوس باز شود.

رجایی بعد از نماز ظهر در حرم سخن داشت و بسیار به مسئله حمایت از اقشار مستضعف جامعه در سخنرانی اش تأکید کرد. معمولاً هر کدام از مسئولان که به مشهد می آمدند، مهمان آستان قدس بودند. بعد از سخنرانی، رجایی و مسئولان دیگر برای صرف ناهار به دارالضیافه حرم رفتند و من هم با آنها همراه شدم. آن روز جمعیتی که حاضر شده بودند، بیشتر از زمان های دیگر بودند.

سفره ای عریض و طویل در دارالضیافه انداخته بودند و نوع غذایش نسـب به غذاهای سایر پذیرایی ها شکیل تر و متنوع تر بود. من طوری نشستم که مقابلم آقای رجایی بود. آقای طبسی و آقای غفوری فرد، استاندار وقت خراسان هم دو طرف آقای رجایی نشستند. شهید رجایی کمی نان برداشت و خورد.

آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی کنید؟ تولیت آستان قدس رو کرد به آقای چراغچی که مستخدم آنجا بود و گفت: برای آقای نخست وزیر غذا بکش.

آقای غفوری فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد. رجایی با لحن تندی گفت: من الان کلی راجع به قشر مستضعف و تهیدست جامعه حرف زدم، چطور پای این سفره بشینم؟!

بعد از جایش بلند شد و سفره را ترک کرد. آقای طبسی هم دستور داد که سفره را جمع کنند و این جلسه به هم خورد.

 

منبع: آقای کاف میم، خاطرات شفاهی حسن کمالیان، تحقیق و تدوین: رضا پاک‌سیما، تهیه کننده: دفتر مطلعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، ناشر: راه یار، چاپ اول: ۱۳۹۸، ص ۶۷ – ۶۸

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x