
محمد {منتظری} بعد انقلاب کاملا به هم ریخته بود و اعصاب آرامی نداشت. یادم هست محمد در سال ۵۸ هیجده شبانه روز فقط در ماشین استراحت کرد و اصلا قرار نداشت. با اقدامات دولت موقت هم مخالف بود.
یادم هست فروردین سال ۵۸ و زمانی که آقای طالقانی بعد از سفر قهرآمیز خود به قم آمده بود، همان شب محمد به همراه آقای عبدالله نوری، دکتر هادی و هانی الحسن به خانه ما در قم آمد. وقتی سرود «فردا که بهار آید» از ضبط پخش شد.
محمد گفت: فردا که بهار آید، یزدی سر کار آید.
که اشارهاش به دکتر یزدی بود. آن شب به من گفت: بلند شو به خانه سید احمد آقا برویم چون آقای طالقانی در خط مخالفین انقلاب افتاده و انقلاب در خطر است.
من هرچه اصرار کردم که چون مهمان دارم نمیآیم قبول نکرد و به خانه احمد آقا خمینی رفتیم. آقای محمد علی صدوقی در را باز کرد و گفت: احمد آقا خواب است.
محمد عصبانی شد و گفت: خواب چیست؟ انقلاب در خطر است!
به خانه رفتیم و محمد هم احمد آقا و آقای طالقانی را بیدار کرد. آقای طالقانی گفت: محمد چه شده؟ در زندان که ما را ول نمیکردی. اینجا هم ول نمیکنی؟!
محمد گفت: شما در خط صهیونیستها افتادهای!
خلاصه شبانه ایشان را به حیاط کشاند و با هم صحبت کردند. به هر حال شرایط محمد در سال ۵۸ خیلی عصبی بود. ولی قبل از انقلاب محمد واقعا فکور و اهل مطالعه بود و حساب شده کار میکرد. اما بعد از انقلاب اعصاب آرامی نداشت و خیلی تند شده بود.
حرفهای ایشان علیه آقا موسی صدر در سال ۵۸ هم متأثر از دعواهای آن موقع بر سر رابطه با لیبی بود و بر خلاف مواضع ایشان در دوره مبارزه بود که میگفت: با آقا موسی صدر باید مدارا کرد.
قبل از انقلاب خیلی آدم فکوری بود. حتی وقتی همه خوشحال بودیم که قرار است امام به ایران برگردد، محمد میگفت: اگر پیروز شویم نیرویی برای اداره کشور آماده نکرده ایم و نگران این مسأله بود.
یا حتی به دلیل تساهل آقا هادی هاشمی {داماد آیتالله منتظری} با مجاهدین خلق در زندان شاه، نظر خوشی به او نداشت. در نجف هم محمد معتقد به اولویت مبارزه بود و امام هم این را فهمیده بود.