
یک نفر از طرف آقای خلخالی از شهر کُرد نزد من آمد که حکمی روی یک کاغذ پارهای با خط و امضای آقای خلخالی دستش بود. محتوای آن این بود که این آقا مامورند که تمام اموال یکی از خانها و اربابهای شهر کُرد را توقیف کند. حال این که خان کجاست؟ اموالش چی هست؟ منقول است یا غیر منقول؟ معلوم نبود چون در حکم دادستان بایستی محدوده اموال معلوم و مشخص باشد تا حقوق مردم محفوظ بماند.
این آقا گفت که: به من نیرو بدهید، میخواهم بروم این اموال را توقیف کنم.
بنده با آن که اول انقلاب بود و از قوانین و مقررات خیلی سر در نمیآوردم، با این حال به همان روال طبیعی آخوندی و فقهی خودمان گفتم: آقا! من این حکم را قبول ندارم. بنده هیچ نیرویی به شما نمیدهم. یعنی چه؟ شما ممکن است بروی و هزار خانه را هم به نام خانه آن آقای خان توقیف کنی، کسی نمیتواند بگوید نیست؟ چون قاضی ننوشته است که کجا؟ کدام خیابان؟ محدودهاش کجاست؟ سندش چیست؟
یک چنین برخوردهایی داشتیم، لذا از اول انقلاب من را جزو محافظه کارها میدانستند و میگفتند این آقا انقلابی نیست و من هم نمیخواستم آن گونه انقلابی باشم.