
وقتی شیخ علی تهرانی در برج البراجنه بیروت به دیدنم آمد، چند روزی بیشتر از درگذشت دکتر علی شریعتی نمیگذشت. در ابتدای آشنایی گفت: از مرز پاکستان عبور کرده و از آنجا با هواپیما به دمشق آمدهام تا به نجف و خدمت امام برسم. ولی گفتم بهتر است اول به بیروت و خدمت شما بیایم.
در گفتارش غرابتی یافتم. انتظار نداشتم یک روحانی با سن و سال و شاگرد امام چنین مجاملهای با بنده داشته باشد. چون میدانست دوست و همکار قدیمی مرحوم دکترشریعتی هستم، گفت: همین چند روز پیش نامهای از او داشتم. گمان میکنم آخرین نامهای باشد که به کسی نوشته است.
بعد، شروع به خواندن دستنویس کتابی عرفانی فلسفی کرد که به تازگی از تألیفش فراغت یافته بود. اظهار داشت امام فرمودهاند: چاپ و نشر آن مصلحت نیست. گفت: میخوانم تا از نظرتان استفاده کنم.
ابتدا پنداشتم از باب احترام و تحبیب میخواند. اما بعد دیدم از حد تعارف گذشته و یکسره میخواند. دانستم میخواهد نوشتهاش را از نظرم بگذراند و استفاده علمی کند. با صراحت گفتم: درسی در عرفان یا فلسفه نخواندهام. مطالعه شخصی بنده در این زمینه برای اظهار نظر درباره نوشته حضرت عالی، کافی نیست.
قضیه را ختم کرد، و به مسائل سیاسی پرداختیم. دومین بار، هنگام برگزاری انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در مشهد، او را دیدم. حجتالاسلام واعظ طبسی و دیگران گفتند: آقای تهرانی راضی نمیشود نامزد مجلس خبرگان گردد. چون از شما و استاد شریعتی حرف شنوی دارد، خوب است با ایشان صحبت کنید تا راضی شود.
به خانهاش رفته از فایده حضورش در مجلس خبرگان گفتم. گفت: باشد استخاره کنم. استخاره کرد، و گفت: بد آمد.
پرسیدم: چه آیهای آمد؟
نشان داد که آیه «و ما هم منکم و لکنهم قـوم یفرقون» {توبه، ۵۶} آمده است. گفتم: اینکه بد نیست.
گفت: چرا؛ میفرماید: یفرقون. تفرقه میاندازند، تفرقه میاندازند!
پرسیدم: چه کسی تفرقه میاندازد؟
گفت: همین بهشتی تفرقه میاندازد. نمیگذارد کار بکنیم، یک قانون اساسی خوبی تصویب بکنیم.
گفتم: یفرقون، به معنای تفرقه انداختن نیست. یعنی میترسند. شاید جواب استخاره این باشد که اگر امثال شما در مجلس باشید از شما میترسند و حساب میبرند و کار مصوبات به خوبی پیش خواهد رفت.
به قرآن ترجمهداری مراجعه کرد و دید همان طوری است که بنده فهمیدهام. با دستپاچگی گفت: هر طور شما بفرمایید. الآن می نویسم و آمادگی خود را برای نامزدی اعلام می کنم.
همین کار را فیالمجلس انجام داد. ساعتی بیشتر به پایان مهلت قانونی نمانده بود. فهمیدم منافقین و دارودسته بنیصدر، روی او کار سیاسی میکنند و مشغول بدبین کردن او به شهید مظلوم آیتالله بهشتی و حزب جمهوری اسلامی هستند. در مجلس خبرگان، حرکات دیوانهواری از او سر میزد. معذلک دشوار بود که چنین نظری دربارهاش پیدا کنم یا بر زبان آورم.
با نهایت شگفتی از حجتالاسلام آقای سید محمد خامنهای شنیدم که گفت: شما شیخ علی تهرانی را نمیشناسید. او یک دیوانه به تمام معنی است!
شگفتی از اینکه چگونه شخصیت محترمی مثل وی درباره شوهر خواهرش چنین اظهار نظری مینماید. تجربههای بعدى دلالت قطعی بر صحت نظر ایشان داشتند. همان وقت، میبایست به نظر چنین اشخاصی اعتماد کرده آن را مغتنم میشمردیم تا عمر خودمان و مردم را به هدر
ندهیم.