
ما پیش از پیروزی به فکر تأسیس حزب بودیم؛ امام اجازه نمیدادند. یک بار آقای مطهری را فرستادیم پاریس اجازه بگیرند، امام اجازه ندادند. وقتی در بغداد بودند، آقا سید حسن خرم آبادی را فرستادیم، اجازه ندادند. ما آمادگی داشتیم. آیین نامه و اساسنامه هم نوشته بودیم. سی نفر عضو شورای مرکزی هم مشخص بودند. امام اجازه نمیدادند.
امام که آمدند، سه چهار روز اول، وقتی میخواستیم دولت تشکیل بدهیم، ما که حزبی نداشتیم، آدمهای مشخصی هم نداشتیم برای پستهای دولتی؛ لذا ترجیح داده شد از آقای مهندس بازرگان استفاده شود. او حزب داشت؛ حزب نهضت آزادی. افراد جبهه ملی هم بودند، در شورای انقلاب هم بودند، در جاهای دیگر هم بودند.
دو سه روز بعد از پیروزی، وقتی دولت تأسیس شد، من رفتم پیش امام، گفتم: شما هنوز اجازه ندادید ولی حالا معلوم شد بدون حزب نمیشود کشور را اداره کرد. همه جریانها تشکیلات دارند، ولی نیروهای اصلی انقلاب تشکیلات ندارند؛ اجازه بدهید این حزب را شروع کنیم.
ایشان موافقت کردند. فرمودند: آن موقع اگر حزب تشکیل میدادید، رژیم شما را پیدا میکرد و همه افراد را میبرد و ضربه میزد، ولی حالا خطری ندارد، بروید حزب تشکیل بدهید.
کمک هم کردند. وقتی ایشان اجازه دادند، با همان شورای مرکزی که پیش بینی کرده بودیم، حزب را تشکیل دادیم؛ اما آقای مطهری شرکت نکردند… پنج نفر بودیم: آقای موسوی، آقای بهشتی، من، آقای باهنر و آقای خامنهای. پنج نفری رفتیم حزب را تشکیل دادیم. پنج نفرمان شدیم شورای فقها.
حزب هم شورای نگهبان داشت. همه چیز را باید ما تأیید کنیم؛ یعنی حق وتـو داشتیم. هر چیزی اگر از لحاظ شرعی اشکال داشت ما وتو میکردیم. تقریبـاً شورای نگهبان حزب بـودیم. مواضع حزب را هم ما پنج نفر نوشتیم. کتابچهای هست؛ از ما پنج نفـر هر یک موضوع را بحث میکرد، وقتی همه پنج نفر تأیید میکردیم، تصویب میشد که بعد شد مواضع حزب.
آقای بهشتی در جلسات، نوعی مدیریت داشتند؛ یعنی این ویژگی را ایشان داشتند.. بدیهی است در بحثها هر کس نظرش را میگفت، مباحثه میشد، مجادله می شد؛ آقای موسوی هم مثل دیگران؛ منتها معمولاً آقای موسوی جزو افرادی بودند که خیلی سرسختی نمیکردند. نکاتشان را میگفتند و نظرشان را میدادند. بعضی خیلی پافشاری میکردند؛ اما ایشان در کارهای دیگر هم اهل گفت وگو و مدارا بودند. ایشان مرد آسان جلسه بود.