
آن ایام شهید حجت الاسلام و المسلمین شیخ غلامحسین حقانی امام جمعه ی بندر عباس شده بود. من از اوایل طلبگی با او رفیق و گاهی هم درس و هم مباحثه بودم. با هم همسایه بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. از همکاران ما در مؤسسه ی در راه حق نیز بود.
تعدادی پرونده در بندر عباس همین طور متراکم شده و مانده بود. به خصوص چند پرونده که مربوط به افراد رژیم طاغوت مانند رئیس شهربانی، فرماندار و غیره می شد. مردم هر روز فشار می آوردند و تظاهرات می کردند و خواستار محاکمه و اعدام هرچه زودتر آنها بودند.
از این رو، آقای حقانی با من تماس گرفت و پیغام فرستاد که من این مسئولیت را بپذیرم و به بندر عباس رفته و رسیدگی این پرونده ها را بر عهده گیرم. بالاخره با موافقت دستگاه قضایی قم و به تأیید جامعه ی مدرسین، من به همراه شهید سلطانی اشتهاردی عازم بندر عباس شدیم.
یک پرونده مربوط به هفت نفر از طاغوتیان شهر میناب بود. نخست اینها را مورد مطالعه و بررسی قرار دادیم. همه را احضار کردیم و اتهاماتشان را برای آنها تفهیم کردیم و گفتیم: اگر حرفی و دفاعی دارند مطرح کنند.
بعد تصمیم گرفتیم میان مردم هم برویم، از آنها نیز تحقیق کنیم و ببینیم نظر مردم چیست؟ آنها چه می گویند؟ تازه مشغول این مرحله از تحقیق بودیم که ناگهان آقای خلخالی وارد بندر عباس شد. همان شب برای آنها دادگاه تشکیل داد که خود داستانی دارد و اجمالاً بنده بعدها از این جهت هم خیلی ناراحت بودم که چرا در آن محاکمه حاضر شدم. البته آقای خلخالی هم برای خودش دلیل و سند داشت.
او می گفت: من در اینجا تبعید بودم، کارها و ظلم های اینها را از نزدیک دیدم و همه را خوب می شناسم.
از سوی دیگر مردم هم که در طول این مدت اعمال و رفتار آنها را دیده بودند و از دستشان ناراحت بودند، فقط اعدام آنها را می خواستند.
حتی آقای حقانی می گفت: مرتب به دفتر امام جمعه مراجعه می کردند و می گفتند آقا این مفسد فی الارض ها را چرا اینجا نگه داشتید؟
ولی به نظر من نیاز به تحقیق بیشتری داشت. بایستی با صبر و تأمل بیشتر بـه این پرونده ها رسیدگی می شد. ایشان به تهران بازگشت، ما همچنان ماندیم و به پرونده های باقیمانده رسیدگی کردیم. آن روزها برخی افراد تندرو در مراکز قضایی حضور داشتند که برخی کارها را خراب می کردند.
مثلاً یک آقایی در بندر عباس بود که اکنون فرماندار یکی از شهرها است. آنجا از متهمان بازجویی می کرد. بازجویی او خیلی تماشایی بود. یک بار دیدم یک طرف سالن نشسته بود. آن سمت نیز متهم را با چشم بسته نگاه داشته بودند. این آقا با فریاد و با یک حالت خشن و هولناک از وی سؤال می کرد، به گونه ای که متهم به وحشت می افتاد.
به هر حال ما در مدت اقامت در بندر عباس برخی وظایف مان را انجام دادیم، ولی گاهی نیز شاهد این گونه صحنه ها و خاطرات تلخ بودیم.