
ساعت پنج و نیم بیدار و پس از نماز صبح، عازم بستان شدیم. احساس بسیار خوبی دست داد، از ورود به شهری که ماهها در اشغال دشمن بوده و با جهاد نیروهای اسلام آزاد شده است. در مسیر با گروههایی از مردم و عشایر برخورد کردیم که با دامها و اثاث خانهها حرکت میکردند. گفتند: به جاهای امن یا اردوگاهها میروند.
میدانند که در این منطقه در آینده، برخوردهای وسیع نظامی خواهد بود. با جمعی از آنها صحبت کردم و از وضع زندگی و مشکلات و امیدهای آنها، سئوالات زیادی کردم. بعضیها روحیههای خوب و امیدوار دارند و برخی ناراحتند و مأیوس. بسیاری از آنها عربی صحبت میکردند و آنها را در اداره امور زندگی، فعال یافتم.
ابتدا به مقر سپاه رفتیم. دو سه عرب را بازداشت کرده بودند، به اتهام جاسوسی برای عراق. در مسجد در اجتماع پاسداران، صحبت کردم و مصاحبهای با مخبر تلویزیون داشتم بعد به محل شهربانی و ژاندارمری رفتم. با آنها هم مذاکره نمودم. برای صبحانه به سپاه رفتیم. پس از صبحانه برای رزمندگانی که در خیابان جمع شده بودند، صحبت کردم.
به یکی از مراکز توپخانه ۱۳۰ رفتیم. یک گلوله شلیک کردند و توضیحاتی دادند. به جاده نزدیک چزابه رفتیم و به محل پل سابله، آنجا که گردان تانک قتیبه عراق در جریان حمله بستان – عملیات طریق القدس – نابود شده بود، رفتیم و لاشههای منهدم شده تانکها را تماشا کردیم.
از آنجا به محل انفجار مینهای عراقی که منجر به شهادت هفتاد پاسدار شده بود، رفتم. این منطقه از اوایل جنگ تا کنون در اشغال عراقیها بود و صدام برای آنجا فرماندار تعیین کرده بود و برنامه الحاق کامل منطقه را به خاک عراق داشتند و تابلوها و علامات را بر اساس این فکر ساخته بودند و اسم گذاریها و آموزشها در این مسیر بوده و بخشی از اعراب هم با آنها همکاری کردهاند.
آقای صیاد شیرازی با گروهی از نظامیان هم آنجا، به ما ملحق شدند و از آنجا به اهواز برگشتیم، در بین راه از روستای مخروبه دهلاویه و شهر سوسنگرد که عراقیها نیمه ویران کردهاند، عبور کردیم. گلههای گاو و گاومیش را که از مناطق جنگی مهاجرت میکردند در راه دیدیم. نماز ظهر را به جماعت در مسجد قرارگاه ارتش خواندیم و برای سربازان سخنرانی کردم. فرماندهان ارتش توضیحاتی راجع به جبههها دادند. آقای ظهیرنژاد هم رسید و صیاد شیرازی برای شرکت در سمینار به تهران رفت.
عصر با هلیکوپتر به محل کشت و صنعت کارون رفتم. کارگران اجتماع کردند و برای آنها صحبت کردم. از کارخانه نیشکر دیدن کردم. توضیحاتی نسبت به طرح دادند. عدهای با مدیریت مخالف بودند و شعار مرگ بر لیبرال میدادند. از آنجا به هفت تپه رفتیم. ازدحام مردم دور میدان چمن مانع شد که به کارخانه برویم. به قرارگاه لشکر ۷۷ رفتیم. عدهای از مسئولان شهر و کارخانه آمدند و مطالبشان را گفتند.
نماز جماعت را با نظامیان خواندیم و برایشان سخنرانی کردم. توضیحاتی درباره جبهه دادند. انجمن اسلامی در مخالفت با مدیریت کارخانه حرفهایی داشت. خیلی منطقی نبود. خواستند شبانه ما را به دیدن کارخانه تصفیه شکر و کاغذسازی ببرند، دیر وقت بود نرفتیم. شام را مهمان لشکر ۷۷ بودیم. فرماندهان ارتش از حضور ما در بین خودشان، اظهار شادمانی فراوان کردند و از اینکه بعد از حذف بنیصدر، روابطشان با نیروهای سپاه و مردمی صمیمانه شده، شکر گزارند و گفتند: دیگر از آن بحثهای تفرقهانگیز در داخل ارتش و در رابطه با سپاه، خبری نیست. برای خواب به اهواز رفتیم و شب را در اتاق جنگ مقر سپاه خوابیدیم.