
آنها با لباس فرم سپاه وارد شهر شده بودند. بنیصدر در زمان ریاست جمهوری خود، به یکی از کارخانههای آمل که لباس فرم سپاه را تولید میکرد، دستور کتبی داد تا ۴۰۰ یا ۴۰۰۰ لباس به دارندهی این نامه بدهند که البته کنار امضای بنیصدر، یک امضای دیگر هم بود که من این دستخط را دیدهام.
یک ماشین گشت ما گزارش داد که ما آنها را دیدیم اما فکر میکردیم که سپاهی هستند. حادثهای قبل از حمله به آمل اتفاق افتاد. اینها آمدند و جادهی هراز را بستند که اعلامیه پخش کنند. یک روحانی به نام آقای شریعتی از گرگان با پسر و عروسش به آنجا میرسد. از این روحانی کارت شناسایی میخواهند و او نیز به سبب پوشش آنها کارتش را به آنها نشان میدهد.
من از قول عروسش میگویم که آنها به روحانی گفتند که: بَهبَه! ما در آسمانها دنبال شما میگشتیم و او را از ماشین پیاده کرده و جلوی چشم خانوادهاش به شهادت میرسانند. یعنی با لباس سپاه این کار را کردند. راهبندان هم کرده بودند. مردم هم که میدیدند، اما به واسطهی لباس سپاه به آنها اعتماد کردند.
بنابراین کسی نمیتوانست به آنها شک کند. در حادثهی دیگری چون زمان حمله به دههی فجر نزدیک بود، یکی از معلمان با دانش آموزان، مشغول رنگ آمیزی و شعارنویسی بر روی دیوار بودند که آنها با لباس سپاهی به آنها میگویند که ما سپاهی هستم و بچهها هم میگویند که ما بسیجی هستیم. تا این حرف را میزنند، آنها را به رگبار میبندند و از آن دانشآموزان تنها یک نفر زنده میماند.
البته دو روز قبل از عملیات اصلی؛ خانهای را روبروی سپاه اجاره کردند و میخواستند با انفجار دیوار زندان، زندانیها را آزاد کنند که به صورت اتفاقی رهگذری آنها را دیده و مشکوک میشود. وقتی که قصد پرسوجو را از آنها دارد، آنها فرار میکنند.