
من یک زمین کشاورزی که در علی آباد قم داشتم را رها کردم و حتی برای فروش آنجا از این جهت که نوعی حرکت انقلابی و حرکت ضد سرمایه داری است، اقدام کردم. این حرکت در آن تاریخ بگو مگوی سیاسی به وجود آورد. به هر حال این فعالیت ها زمینه اختلافات را بین مبارزین فراهم می کرد و اختلافات شدید شد و به حدی رسید که در جلسه ای که بنده به منزل آقای مفتح در قم دعوت شده بودم و آقایان علی اصغر مروارید، باهنر، هاشمی رفسنجانی و پسر آقای منتظری و آقایان دواتگر، فاضل هرندی و ربانی املشی و بقیه هم در آن جلسه بودند؛ بحث سر این بود که چکار کنیم. آقای هاشمی و همفکرانش مصر بودند که باید به کار کاسبی ادامه دهیم تا بزنیم تو دهن این آدم هایی که می گویند انقلاب مال فقرا و توده های مردم علیه سرمایه داری است.
عده ای می گفتند: نباید ادامه دهیم. این درگیری آقای ربانی شیرازی و آقای منتظری هم بود. اختلافات بوجود آمده در آن جلسه به بیرون کشیده شد و حتی آقای ربانی املشی در رابطه با تعویض خانه اش مورد حمله قرار گرفت که چرا ایشان می خواهد خانه گرانتر بخرد و حمله به من شد که چرا پول می دهی. این بحث ها در جلسات شروع شد، همزمان با این مسائل سه نفر آقایان فخرالدین حجازی در تهران، دکتر علی شریعتی و آقای بیات که ایشان هم در تهران جلسات داشت، سخنرانی های ضد سرمایه داری می کردند؛ یادم نمی رود وقتی که این سخنرانی ها شروع شد؛ این مسئله مطرح شد که الان کمونیست ها و توده ای ها و مارکسیست ها به این طرف می روند که نهضت را به سمت کمونیست بکشند و ما باید مقاومت کنیم و دینی بودن را مطرح کنیم، لذا همزمان با این ماجرا در آن دعوای قم مطرح شد که دنبال مال نباشید و فقط دنبال کارهای معنوی باشیم و انقلاب را از این جهت آلوده به مسائل مالی نکنیم. باید ما اسلام را مطرح کنیم.
از جمله بچه های پر شور آن روز آقای رضا اسنادی بود که بعداً مدیر کشاورزی شد. این اختلاف نظر در بین طلبه ها دامنه اش وسیع شد، البته من زیاد قم نماندم و به تهران آمدم ولی لبه تیز حمله این بود که شما الآن به عنوان مسائل مالی و اقتصادی شناخته می شوید و دیگر این کار را انجام ندهید. من همزمان دو سه جلسه پیش آقای مظفر بقایی هم رفته بودم، ایشان هم اصرار داشت که این کار را نکنید. یک جلسه دیگری در تهران شکل گرفت که با آقای پرویز خرسند و چند نفر دیگر به خانه آقای فروهر رفتیم؛ ایشان هم همین نظر را داشت یعنی کار مالی نشود.
آقای هاشمی آن زمان تنها آخوند موافق فعالیت های اقتصادی بود و در مقابل خیلی از آخوندها مقاومت می کرد؛ عده ای هم با آقای هاشمی شدیداً درگیر شدند. من معمولاً خودم را در این مسائل وارد نمی کردم. بعداً که به مشهد رفتم آنجا هم نظر ضد سرمایه داری تأیید می شد؛ حتی آن موقع آقای محمدرضا محامی تنها مخالف بود که با ایشان هم درگیر شدند. همزمان ساواک هم آقای محامی را خواسته بود و نظر ساواک همین بود که مسئله را به طرف مبارزه فقرا و اغنیاء بکشند و آقای محامی و آقایانی که طرفداری از این تز می کنند؛ باید ضد سرمایه داری نبرد کنند. بعد از انقلاب آقای محامی را به عنوان همکاری با ساواک دادگاهی کردند، متأسفانه این کار در دادگاه جمهوری اسلامی انجام شد. اسناد نشان می دهد؛ آقای محامی دقیقاً از مرجعیت دفاع می کرد و ساواک هم به دنبال طرح های سیاسی کمونیستی بود که اینها را در کتاب های موجود روحانیت هم می توانید بخوانید.
برای آنکه مشکلی ایجاد نشود دایره کارم را محدود کردم. ملکم را می خواستم بفروشم؛ اما نمی خریدند. گوسفند و مرغابی داشتم و این طور کارها را انجام می دادم ولی سعی می کردم در آن منطقه به کشاورزهایی که دور و بر ما بودند؛ کمک کنم. من این پیش بینی ها را می کردم که یک روزی ممکن است انقلاب پیروز شود و مشکلاتی بوجود بیاید با اینکه حیفم می آمد و ضربه مالی هم می خوردم، ولی بالاخره شروع به واگذاری کردم. آن موقع هزار گوسفند نسل شیراز و نسل بجنورد که دارای قد بلند و قهوه ای رنگ بودند، داشتم. همه گوسفندها را فروختم و پولش را بین کارگرها تقسیم کردم و بقیه را خدمت آقای منتظری دادم که برای امام بفرستند چون هنوز وضع نجف خوب نبود. البته قبل از سال ۵۲ خودم به نجف پول می فرستادم.
به هر حال گوسفندها را فروختم و پولش را به آقای منتظری دادم که برای امام بفرستد. آقای منتظری گفتند: باید یک مقدار هم به من بدهی تا به مردم بدهم و یک مقدار هم باید در قم خرج کنم؛ چون در قم عده ای از آخوندها در فقر افتاده بودند. چون قرار بود پول را برای امام بفرستند؛ لذا گفتم: تبدیل به دلار بکنم یا نه؟ ایشان گفت: تبدیل بکنی بهتر است. آقا محمد منتظری با من به تهران آمد؛ با کت و شلوار بودیم که در خیابان سعدی یک پسری به اسم مرادی اهل اصفهان با لباس دهاتی و شلوار گشاد گفت: گونی برنج لازم است و بعد پول ها را داخل آن ریخت و برد که معلوم نشود. از این ابتکار خیلی خوشم آمد. اجمالا این اختلاف مذهبی کاملا رشد کرد. خدمت بعضی از آقایان که می رسیدم این مسائل پولی مطرح می شد. هر جایی می رفتیم ضد سرمایه داری مطرح می شد.
نظر آقای خمینی را هم که در حکومت ولایت فقیه می خواندیم؛ از این مسائلی که آقایان می گفتند؛ دور بود. آقای آذری قمی هم با آنها که می گویند کار مالی نشود؛ مخالف شد و یک مقدار آقای هاشمی و بعد منتظری نظرشان عوض شد و با آقای ربانی یکی شدند. آقای مشکینی هم از همان اول می گفت ما مرجعیت را باید تقویت کنیم و به مسائل سرمایه داری نباید فکر کنیم، اصلاً شعارش هم نباید باشد.