
همه همّ و غمّ ما این بود که یک بانک اسلامی راهاندازی کنیم. اندوخته جاوید و پسانداز جاوید تقریبا با هم شریک شدیم و در روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها پذیرهنویسی بانک اسلامی را اعلام کردیم.
آقای بازرگان گفت: ما بانکها را ملی اعلام کردهایم و هیچ بانکی نمیتواند تأسیس شود و همه پولهای شما بلوکه شده است.
ما به شهید مطهری متوسل شدیم که وقتی از امام برای ما بگیرد. اعضای هیأت مدیره دو صندوق به ملاقات امام در قم رفتیم. حضرت امام با اشاره دست به ما گفتند: کارتان را بکنید؛ شما مستثنی هستید.
وقتی میخواستیم از پیش ایشان برویم گفت: با دولت هم تفاهم کنید.
مهندس سحابی پدر به ما گفت: چیزی شبیه «سازمان اقتصاد اسلامی» راه اندازی کنید و همان کارها را هم انجام دهید؛ ولی عنوان بانک روی آن نگذارید.
هیأت مدیره جلسه گرفتیم و دیدیم چارهای جز این نداریم. با بازرگان هم به تفاهم رسیدیم که این پولها به نام «سازمان اقتصاد اسلامی» شود. حوالی میدان فردوسی یک ساختمان خریدیم و این سازمان شروع به کار کرد.
خدمات فراوانی در جریان جنگ ما به نظام دادیم. یکی از کارهای ما این بود که زمانی که باطری ماشین پیدا نمیشد، ما باطری وارد کردیم. وقتی که لاستیک پیدا نمیشد و ماشینها به بنادر نمیرفتند، اعلام کردیم که هر کس یک بار از بنادر بیاورد یک لاستیک به قیمت تمام شده به او می دهیم.
یواش یواش هیأت مدیره سازمان اقتصاد اسلامی شکل گرفت و اولین مدیرعامل آن هم سید علیاصغر رخصفت بود. اکثر صندوقهایی که در سراسر کشور فعال بودند را تحت پوشش این سازمان آوردیم. صندوقهای روستاها را تشویق میکردیم.
وقتی آقای رجایی رئیس جمهور شد، یک روز به من زنگ زد و گفت: با شما یک کار فوری دارم.
من مدیرعامل یک سازمان بودم ولی با موتور وسپا رفت و آمد میکردم و به راننده نیاز نداشتم. من پیش آقای رجایی رفتم و گفت: الآن شب عید است و ما آرد نداریم؛ اگر قنادها برای شیرینی پزی شروع کنند ما از پس آنها بر نمیآییم.
فردای آن روز با مشاور اقتصادی خود به دفتر آقای رجایی رفتیم. آقای علیزاده به آقای رجایی گفت: هرچقدر میخواهید به من مجوز بدهید و من برای شما وارد میکنم.
بعد از گرفتن مجوز ۵۰ هزار تن به فرانسه و ۵۰ هزار تن به ترکیه سفارش دادیم. هنوز ۱۰ روز هم نگذشته بود که آردهای ترکیه آماده حمل شد و ۱۰ تریلی آرد از مرز بازرگان به ایران آمد. از نخست وزیری به من زنگ زدند که آقای رجایی با شما کار دارد. با موتور به آنجا رفتم.
آقای رجایی گفت: از این نظر اشباع شدهایم.
ما هم بقیه سفارش ها را کنسل کردیم. یک جلسه دیگر هم آقای رجایی ما را دعوت کرد و با همین مشاور اقتصادی به دفتر ایشان رفتیم.
ایشان گفت: الآن برگ درختهای توت درآمده و نیاز به پیله ابریشم داریم.
مشاور من گفت: یک هفته دیگر هرچه پیله بخواهید برای شما وارد میکنم.
پیلهها را هم وارد کردیم و به شمال فرستادند. این دو خاطره را از کارهایی که سازمان اقتصاد اسلامی به کمک صندوقهای قرض الحسنه سراسر ایران در زمان شهید رجایی انجام داده داشتیم. اینها نتیجه کار مبارزاتی ما و تشویق های حضرت امام بود.