
من اصلا خبر نداشتم که اخبار هولناک پاوه به کسی می رسد و امام خمینی و ملت از جریان پاوه باخبرند، فکر می کردم که در محاصره ضدانقلاب در آن شب وحشتناک بـه شهادت می رسیم و تا مدت ها کسی با خبر نمی شود.
اما بی سیم چی شجاع ژاندارمری در حالی کـه اطاقش زیر رگبار گلوله ها فرو می ریخت، خود به زیر میز رفته و درازکش میکروفون به دست، همه جریانات را به کرمانشاه {باختران} مخابره می کند و مردم خارج از وضع وخیم مظلومان پاوه و وحشیگری های ضدانقلاب با خبر می شوند.
موجی از هیجان سرتاسر ایران را فرا می گیرد، هزاران نفر در پشت نخست وزیری طلب اسلحه می کنند کـه رهسپار پاوه شوند، کمیته های شهرها و پاسداران و یگان های زیادی از داوطلبین ارتشی خواستار اعزام بـه پاوه می شوند، کرمانشاه {باختران} از کثرت داوطلبین ارتشی و غیر ارتشی مـوج می زند.
بزرگترین مسئله برای ارتش، سازماندهی و پشتیبانی این نیروهای پراکنده و وسیع مردمی بود که مثل سیل به کرمانشاه {باختران} سرازیر شده بودند. ارتش با همه قوای خویش می کوشید کمیته ها و افراد پراکنده و داوطلبین را برگرداند، ولی گاه گاهی به کسانی بر می خوردید که با پای پیاده راه کرمانشاه {باختران} به پاوه را طی کرده و خود را برای نبرد و شهادت آماده کرده است.
در پاوه پیر مردی ۶۰ ساله با ریش سفید، به سراغم آمد و درخواست کرد که او را به صف اول معرکه بفرستم تا به شهادت برسد، از او پرسیدم که: چه تعلیماتی دیده است که چنین آرزویی دارد؟
با التماس و تضرع می گفت: افتخار شهادت را از من سلب نکنید، مرا برای پاسداری راه ها و کوه ها نفرستید، من فقط به امید شهادت آمده ام.
و به راستی اشک می ریخت و با اصرار خواستار شهادت بود. جوان دیگری به سراغم آمد، که تک و تنها فاصله کرمانشاه {باختران} پاوه را طی کرده بود و به هیچ گروهی و کمیته ای وابستگی نداشت، مسلح هم نبود، و حتی تعلیم نظامی نیز ندیده بود.
می گفت که: یکه و تنهاست، هر کس وابسته به جایی است، گروهی یا کمیته ای دارد، اما او در این دنیا هیچ چیز ندارد، حتی اسلحه هم ندارد، و تنها چیزی که دارد یک جان است. آمده است که جان خود را با اخلاص تقدیم انقلاب کند.
سخنان او آنقدر مؤثر و خالصانه بود که مرا آب کرد، به دوستانم گفتم که: یک تفنگ ژ -۳ به او بدهند، و یکی از جوانان به او تیراندازی و قوانین عمومی نبرد را بیاموزد.
و بعد همراه ما به راه افتاد و همه جا با قدرت و شجاعت پیش آمد و تا روزهایی که در سردشت پیش می رفتم همچنان در کنار ما بود. و اصلا ندانستم اسمش چیست؟ و از کجا آمده است؟ و چطور زندگی می کند؟ اما نظیر او فراوان بودند که در جریان مبارزات کردستان خالصانه، به خاطر خدا و انقلاب، تا سر حد شهادت فداکاری می کردند.
کسان دیگری بودند که نمی توانستند بجنگند، اما هرچه داشتند در طبق اخلاص گذاشته تقدیم انقلاب می کردند، یکی را می دیدید که با یک کامیون هندوانه آمده است و به پاسداران و سربازان و برادران کُرد، به هر کسی که می رسد هندوانه می دهد، دیگری که یک کامیون نان آورده است، و بی دریغ بـه هر گرسنه ای تقدیم می کند.
کسی را دیدم کـه از خوزستان آمده بود و یک وانت شیرینی و شکلات آورده بود و پخش می کرد، هر کس هرچه داشت با کمال خلوص تقدیم می کرد. این موج مردم و هیجان بی نظیر ملت بزرگترین سند کوبنده علیه ضدانقلاب بود که همیشه با شعارهای خلقی و توده ای می خواست بگوید که از پشتیبانی توده ها و خلق ها برخوردار است، ولی یکباره در رستاخیز کردستان مشاهده کرد که خلق ها و توده ها و مردم در جانب امام خمینی و انقلاب هستند و علیه احزاب چپ و ضدانقلابی ها می جنگند.