فرهنگ و هنر

سوژه عکس

حسن کمالیان

با اینکه همیشه در جنگ دنبال سوژه بودم ولی یک بار در عملیات رمضان اتفاقی افتاد که این بار سوژه دنبالم آمد. دو جوان داشتند دوشکا را روی پایه اش نصب می کردند. به محض اینکه دوربین را دستم دیدند گفتند: یک عکس هم از ما بگیر.

رو کردم سمتشان گفتم: دنبال سوژه ام.

آنها هم جواب دادند: حتماً باید شهید بشیم که سوژه بشیم؟! خب عکس بگیر دیگه!

کوتاه آمدم دوربین را تنظیم کردم و از این دو نفر عکس گرفتم. پنج شش قدمی که از آنها دور شدم، صدای مهیبی مرا از زمین کَند و چند متر آن طرف تر پرت کرد. پشت سرم را که نگاه کردم، خمپاره ای روی زمین خورده بود. این دو جوان سبزواری با چهره ای خونین روی زمین افتاده بودند. وقتی بالاسر آنها رسیدم، هر دویشان شهید شده بودند و سوژه عکاسی. بعدها عکس هایی که دقایقی قبل و بعد شهادتشان گرفته بودم تحویل خانواده هایشان دادم.

در عملیات رمضان جایی را از دست ندادیم، ولی نتوانستیم به اهداف از پیش تعیین شده عملیات، یعنی تصرف بصره برسیم و عراقی ها با خاک ریزهای مثلثی بچه ها را قیچی کردند و تعداد زیادی از رزمندگان شهید شدند. چند روزی از آمدنمان به منطقه می گذشت با ماشین سیمرغ تبلیغات سمت شلمچه می رفتیم. بلندگویی روی ماشینمان نصب بود و صدای آهنگران منطقه را پُر کرده بود.

سرتاسر جاده خاکی، چند متر از زمین ارتفاع داشت در مسیر این جاده بودیم که یک تریلی از شانه خاکی پیچید و وارد جاده شد. ایستادیم که تریلی عبور کند. هنوز رد نشده بود که تریلی دیگری هم از پشت سر آمد. کنجکاو شدیم که پایین جاده چه خبر است که این تریلی ها از آنجا می آیند.

رفتیم پایین جاده و از ماشین پیاده شدیم. بدن های مطهر تعداد زیادی از شهدای عملیات رمضان را داخل چند نیسان گذاشته بودند. یکی از رزمندگان هم جنازه ها را ضد عفونی می کرد و بعد داخل تریلی های یخچال دار می گذاشتند. آن دو تریلی که رفته بودند به معنای آن بود که داخل تریلی ها از پیکرهای شهدا پر شده بود. دوربین فیلم برداری را برداشتم تا آمدم فیلم بگیرم، چند نفر از رزمنده ها روی سرم ریختند و با عصبانیت گفتند: اگه مردی برو اون جلو فیلم بگیر! چرا اومدی اینجا فیلم بگیری؟!

تحمل این صحنه ها برای رزمندگان خیلی سخت بود که از نزدیک ببینند جنازه رفقایشان را مثل گوشت قربانی توی کانتینر می اندازند. یک بار دیگر هم تأثیر شکست در این عملیات را در رفتار بچه ها دیدم. سه نفر از نیروهای عراقی به علامت تسلیم دست هایشان را بالا برده و زیرپوش هایشان را روی دستشان گرفته بودند. می خواستند وارد خط ما شوند. یکی از بچه ها سمت عراقی ها شلیک کرد. ناخودآگاه هجمه ای بردم سمت این رزمنده گفتم: اینها پناه آورده اند چرا سمتشان شلیک می کنی؟

بالاخره هر طور بود سمت ما آمدند در حالی که پای یکی شان زخمی شده بود.

۰
پنج شش قدمی که از آنها دور شدم، صدای مهیبی مرا چند متر پرت کرد. خمپاره ای زمین خورده بود. آن دو جوان سبزواری با چهره ای خونین روی زمین افتاده بودند.x
منبع: آقای کاف میم (خاطرات شفاهی حسن کمالیان)، تحقیق و تدوین: رضا پاک سیما، تهیه کننده: دفتر مطلعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، نشر: راه یار، چاپ اول: ۱۳۹۸، ص ۱۰۰ – ۱۰۱

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x