استقرار نظام

لشکر سنندج

سرهنگ محمد مهدی کتیبه

در بحبوحه انقلاب، لشکر سنندج روی هوا بود و هیچ سازماندهی نداشت. فرمانده لشکر و افسران سرتیپ به‌ بالا – جز یک نفر – همه فرار کرده بودند. من با اینکه محل خدمتم در پادگان بود، اما آن روز به ستاد لشکر رفتم، چون احساس می‌کردم ممکن است امروز مردم به پادگان حمله کنند.

رفتم و دیدم مردم به سمت پادگان حرکت کردند، تلفنی به آقای صفدری که نماینده امام در سنندج بود، تلفن زدم و ایشان هم بلافاصله با تعدادی از افرادش که مسلح بودند، به پادگان آمد و مردم را بیرون کرد. ما ایشان را جای فرمانده لشکر نشاندیم و از او پرسیدیم که: حالا چکار کنیم؟

ایشان به من گفت: یک نفر را برای فرماندهی لشکر معرفی کنید.

اما من چون مدت زمان زیادی آنجا نبودم، گفتم: کسی را با این شرایط نمی‌شناسم.

آقای صفدری گفت: پس خودتان به‌ عنوان فرمانده، مسئولیت کار را برعهده بگیرید.

تعجب کردم، چون درجه من هم سرگرد بود اما ایشان با تهران تماس گرفت و موافقت مهندس بازرگان و تیمسار قرنی را که آن موقع رئیس ستاد ارتش بود، جلب کرد و همان روز رادیو و تلویزیون هم این خبر را اعلام کرد.

من افسرهای ارشد را جمع کردم و گفتم: شما یک عمر شعار وطن‌پرستی دادید، امروز وطن شما در خطر است و کردستان که گلوی ایران است، مأمن و جولانگاه دشمنان این کشور است، از مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی و همه گروه‌های مخالف در آن هستند، من هم درجه‌ام را برمی‌دارم و یک سرباز هستم که به او مأموریت دادند تا این لشکر را حفظ کنم. فردا هم یک فرمانده از تهران معرفی می‌شود و من مجدداً برمی‌گردم زیردست شما.

بعد از این جلسه، در پادگان آماده‌باش اعلام کردم و معنای آماده‌باش هم این بود که هیچ‌ کس حق مرخصی و خروج از پادگان را ندارد و گفتم: اگر بتوانیم امشب تا صبح پادگان را حفظ کنیم، دیگر هیچ خطری نخواهد بود.

ساعت ۹ شب، به رئیس دژبانی تلفن کردم، اما گفتند که به منزل رفته، تعجب کردم، چون دژبان مأمور انضباط پادگان است. بلافاصله با او تماس گرفتم و سؤال کردم: چرا پادگان را ترک کرده است.

ایشان هم گفت: شما که فرمانده لشکر نیستید، آقای مفتی‌زاده {روحانی اهل سنت سنندج} شخص دیگری را به‌ عنوان فرمانده لشکر معرفی کرده و اعلامیه آن نیز در شهر پخش شده است.

تعجب کردم. در همان ابتدای کار به مشکل خوردیم، بلافاصله ۲ نفر از افسران پادگان که کُرد و اهل سنندج بودند را خدمت آقای مفتی‌زاده فرستادم و خواستم بروند و من را به ایشان معرفی کنند. حدس می‌زدم چون من شیعه هستم ایشان فکر کرده‌اند تابع آقای صفدری که نماینده امام در سنندج بود،‌ هستم و به ایشان توجهی ندارم.

آنها هم رفتند و مأموریت خود را با موفقیت انجام دادند. اندکی بعد آقای مفتی‌زاده با من تماس گرفت و من از ایشان خواستم که خدمت‌شان برسم. شبانه به منزل‌شان رفتم و صحبت کردیم، بعد آقای مفتی‌زاده گفت: انتشار اعلامیه‌ها سرِخود بوده و گفتم همه آن را جمع کنند.

من از ایشان خواستم فردا صبح به پادگان بیایند و من را معرفی کنند. ایشان هم آمدند و ماجرا تمام شد. نهایتاً ما توانستیم در بحبوحه انقلاب، لشکر را حفظ کنیم بدون اینکه یک تفنگ و حتی یک گلوله از آن خارج شود، علی‌رغم اینکه در تهران پادگان‌های زیادی سقوط کردند.

تا ۲۰ اسفند ۵۷ در سنندج ماندم، بعد چون خودم هم اصرار داشتم فرمانده جدیدی منصوب شود، یک سرهنگی را از تهران برای فرماندهی لشکر انتخاب کردند که هم کُرد بود، هم سنی بود و هم اهل سنندج.

البته ایشان تحت فضاسازی‌ها نسبت به من بدبین بود و هرچه خواستم به او کمک کنم، قبول نکرد، لذا با تهران تماس گرفتم و آنها هم من را احضار کردند تا مجدداً به گروه توپخانه در کازرون بروم، ولی وقتی به تهران رسیدم، گفتند شخص دیگری به کازرون اعزام شده و من به کمیته‌ای که از طرف امام در ارتش تشکیل شده بود، رفتم.

 

اشاره: سرهنگ محمدمهدی کتیبه از افسران انقلابی دوره رژیم پهلوی بود که پس از انقلاب به ترتیب فرمانده لشگر سنندج، مرکز توپخانه اصفهان، رکن دو ارتش در شیراز، تیپ ۵۵ هوابرد و رئیس اداره دوم ارتش را بر عهده داشت. وی از بازماندگان حادثه‌ی انفجار نخست‌وزیری است.
منبع: خبرگزاری فارس، گفتگوی مهدی بختیاری و هاجر تذری با سرهنگ محمدمهدی کتیبه، ۱۳۹۵/۶/۸

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x