دفاع مقدسهدایت و رهبری

نامۀ یک اسیر

در دوران جنگ، ما حدود ۶ میلیون نامه بین اسرا و خانواده‌هایشان رد و بدل کردیم.‌ در میان این نامه‌ها، نامه‌های برجسته و تکان دهنده‌ای وجود داشت که در طول جنگ من و همکارانم با دیدن این نامه ها بارها اشک ریختیم. در مجالسی که نامه های تکان دهنده را می بردیم. واقعا همه به گریه می افتادند و تحت تاثیر قرار می گرفتند.

یادم می‌آید به همراه آقای صدرالدین صدر که در آن زمان رئیس کمیسیون اسرا بود، با اعضای کمیسیون خدمت جناب آقای قرائتی رفته بودیم. وقتی که آقای صدر جریان اسرا را برای آقای قرائتی توضیح می‌دادند، ایشان دست روی صورتشان گذاشتند و های های گریه کردند. واقعاً وضعیت اسرا و مفقودان وضعیت خاصی بود.

یکی از نامه ها، نامۀ یکی از درجه داران ارتش به نام آقای محمود رزمنده بود که در روز اول مهر ۵۹ یک روز پس از شروع جنگ اسیر شده بود و اسارت او هم ۱۰ سال طول کشید. آقای رزمنده نامه ای برای مسئولین دولت و هلال احمر نوشته بود و عکس دختر ۸ ساله و کارنامۀ کلاس دوم او را به همراه آن نامه فرستاده بود. معدل این دختر ۲۰ بود که کُپی کارنامۀ خود را برای پدرش فرستاده بود. پدرش هم پس از دریافت آن، نامۀ خود را نوشته و فرستاده بود. در این نامه آمده بود:

هموطن سلام. من محمود رزمنده هستم که در تاریخ ۵۹/۷/۱ اسیر شدم و تا کنون هیچ تقاضایی از هیچ‌ یک از دوایر دولتی جهت زمین یا خانه یا سایر وسایل رفاهی خود یا خانواده ننموده‌ام.‌ چون یک سرباز هستم، نباید انتظار پاداش مادی را داشته باشم. عکس، متعلق به دختر هشت ساله‌ام رضوان می‌باشد که در امتحانات موفق شده و چون من به او قول داده بودم در صورت پیروزی در امتحانات او را به باغ وحش تهران و دیدار از حیوانات و پارک های کودک و سایر اماکن بازی خواهم برد، کارنامه‌اش را برای من فرستاده و تقاضا کرده که به قول خود وفا کنم.‌ چون کوچک است و معنی اسارت را نمی‌داند، من از شما تقاضا دارم برای اینکه یک سرباز جلوی دخترش بدقول نشود، عکس او را در روزنامۀ کیهان یا اطلاعات چاپ کنید. بریدۀ آن را برای من به همراه عکس های او که حتماً برای گردش و بازی به باغ‌ وحش خواهید برد، بفرستید. کلیۀ هزینۀ این کار را به حساب خودم از خانم علی‌پور دریافت فرمایید. این کار، یک اسیر را خوشحال و فرزند او را تشویق خواهد کرد. او در خرم‌آباد، پارک ساحلی، مدرسۀ محمد گودرزی است. در انتظار اقدام محبت‌آمیز شما.

این نامه در روزنامه اطلاعات چاپ شد و افراد زیادی از جمعیت هلال‌ احمر درخواست کردند که نشانی این دختر را به ما بدهید تا او را پیدا کنیم و به تقاضای پدرش پاسخ مثبت دهیم. اما ما قبول نکردیم. جمعیت هلال‌ احمر، به هلال‌ احمر خرم‌آباد دستور داد که این مادر و دختر را با هواپیما به تهران بفرستد. وقتی مادر و دختر به تهران آمدند، آنها را در هتل هویزه اسکان دادیم.

من دو نفر از همکارانم را مأمور کردم که مدت یک هفته میزبان آنها باشند و آنها را به باغ‌ وحش و جاهای دیدنی تهران اعم از پارک ها، قلۀ توچال و تله‌کابین و کارگاه های اسباب بازی‌ سازی و غیره ببرند و پس از آن هدایایی که از طرف هلال‌ احمر تهیه شده بود، به آنها دادیم و با هواپیما آنها را به خرم آباد فرستادیم.

این دختر در تمام دوران تحصیل شاگردی زرنگ و فعال بود و پس از دیپلم هم در رشتۀ پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. پدرش هم بعد از ۱۰ سال اسارت در سال ۶۹ آزاد شد و از اینکه دختر موفقی داشت، بسیار خوشحال شد. یادم می آید به من گفت: پشت کتاب هایی که برایش خریده بودم، چیزی بنویسم. من هم فی البداهه، شعری به زبان کودکانه پشت یکی از کتاب ها نوشتم که به این صورت بود:

* رضوانک رزمنده ام
* دخترک ارزنده ام
* دانی چرا بابا تو را
* از جان و دل قربان تو را
* چون تو گُل این چمنی
* شکوفۀ یاسمنی
* خدا تو را برای ما
* حفظ نماید جان ما

 

منبع: خاطرات خانم بهجت افراز (ام الاسرا)، تدوین: حکیمه امیری، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: ۱۳۸۷، ص ۱۷۸ ـ ۱۸۱

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x