
در این میان دری که در پشت سر جناب آقای محمدی به اتاق دیگری مربوط میشد، باز شد و طلبه جوانی از آنجا آمد و سر به گوش جناب آقای محمدی گذاشت و چیزی گفت و آقای محمدی به ایشان فرمود: بگویید خیلی خوب و آن طلبه را مرخص فرمود و فرمایشات خود را در ملامت منِ بنده از اینکه با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی – به تعبیر خود ایشان – به خدمت بر طاغوت و اعانت ظَلَمه درآمدهام، ادامه دادند.
عرض کردم: حضرت آقا، من برای اینکه در خدمت دولت نباشم و امر مرحوم والدم را اطاعت کنم، حرفه سردفتری را انتخاب کردم که شغلی آزاد است و سوابق تدریسی بنده هم در دانشگاهها براساس پروندهای که این ادّعانامه بر مبنای آن صادر شده است، معلوم است و خودم خودم را میشناسم و خدا میداند که در انجام وظایف شغلی و اداری همواره پایبند اصول شرعی و اخلاقی و قانونی بودهام و بحمدالله هیچگاه مال کسی را نخوردهام و عرض کسی را نبردهام و در همه این موارد و دعاوی که در ادّعانامه مذکور است، ذکری از اینکه این بنده خدای نکرده خیانتی و ستمی و ابطال حقّی کرده باشم، نیست و حدّاکثر جرم ادعایی علیه منِ بنده این است که به علت قصور در پیوستن به صفوف انقلاب، خود را از آن افتخار محروم کردهام و همه مفاد ادّعانامه در حقیقت از مقوله ظلم به نفس است و الان از همین جا بنا به دستور کریمه شریفه: و الذین اذا ظلموا انفُسَهُم جاءوک فاستغفروا الله و استَغفَر لهم الرسول لوَجدوالله توّاباً رحیما، به پیشگاه اقدس حضرت ختمی مرتبت صلیالله علیه وآله و سلّم با نهایت عجز و نیاز عرض میکنم: یا رسولالله، جئتُک ظالماً لنفسی و تائباً من ذنوبی و استغفرالله ربّی و أتوُبِ الیه، فأستغفرالله التّواب الرّحیم یا رسولالله لی، یا رحمهً للعالمین و یا شفیعالمذنبین ادرکنی ادرکنی. و به علاوه به آیه شریفه: قل یا عبادی الذّین أسرفوا علی انفسهم لا تقنطُوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انّه هو الغفور الرحیم. تمسّک و توسّل میجویم و عرض دیگری نه دارم و نه میخواهم که بیان کنم.
خواننده عزیز، خدا میداند خدا میداند و کاش از کسانی که آن روز در آن جلسه حاضر بودند، باقی باشند افرادی که شهادت دهد. آری، خدا میداند جناب آقای محمدیگیلانی که اشکهایش ریزان شده بود، چند بار به من احسنت و احسنت فرمود و یاد خیری از مرحوم والدم رحمهالله کرد.
در این حال باز همان درِ پشت سر آقای محمدی باز شد و همان طلبه کذائی دوباره آمد و سر به گوش جناب آقای محمدی گذاشت و نمیدانم چه گفت که جناب آقای محمدی برآشفت و گفت: لا اله الا الله! آقای منتظری نمیگذارد ما کارمان را بکنیم. و نگاه معنیداری به منِ بنده کرد.
و بنده شرمنده خیال میکنم و خدا داناست که شاید که مرحوم آقای منتظری رحمهالله علیه که به خاطر آنکه منِ بنده در ترم پاییزی دانشکده ادبیات در سال ۱۳۵۸ در مقام ردّ بعض فرمایشاتی که معظم له درباره فَدَک فرموده بودند و آن آقای اصفهانی که وزیر کشاورزی آن زمان بود، آنها را واگویه میکرد، بخش فدک را از کتاب مستطاب شافی حضرت علمالهدی رضوانالله علیه متن درسیام در دوره دکتری قرار داده بودم و شاید ضمن سخنهایم، تعریضی به مرحوم منتظری زده بودم و شیر پاک خوردهای که در کلاس بود، عیناً حرفهای مرا ضبط کرده بود و یک روز آقای بازپرس اوین آن نوار را گذاشت و گفت: ببین که چه فضولیهایی نسبت به فقیه عالیقدر کردهای؟
چند تا اظهار مرحمت شاید آن روز از جناب آقای محمدیگیلانی خواسته بود که تشدید مجازاتی برایم قائل شود، خدا داناست نمیدانم، شاید چنین بود. خدا هر دوی آن بزرگواران را بیامرزاد.
و آن جلسه همچنان ادامه داشت؛ ولی باز برای چندمین مرتبه مرحوم آقای لاجوردی در بیان اتهاماتی که به موجب آن ادّعانامه بر این بنده متوجه کرده بود، شرحی درباره خدمتگزاری این بنده به رژیم طاغوت و اینکه برای جشنهایی که جنبه مذهبی نداشته است و فقط در مقام اخلاصمندی به شاه معدوم بوده که آن جشن را اقامه میکردهام و در دفترخانهام سند برای شاه و همسرش نوشتهام و از این موضوعات داد سخن دادند و مرحوم آقای محمدی از من سؤال فرمود که: خوب جواب این فرمایشات آقای لاجوردی را چه میدهی؟
عرض کردم: شکی در اینکه بنده به مناسبات مختلفی که مربوط به دوران گذشته حکومتی بوده است، مجالس ترتیب دادهام و یا اسنادی برای شاه و همسرش نوشتهام، نیست؛ ولی در اینکه آقای لاجوردی میفرمایند اخلاصمندی و حضرت عالی آیه شریفه و لا ترکَنَوا الی الذّین ظلموا را تلاوت فرمودید، عرض میکنم و به یک حدیث یا فرمایش حضرت ختمی مرتبت استناد میکنم و چون قطعاً حضرت عالی به حدّ کافی بصیرت و احاطه به سیره نبویّه دارید، به اجمال نظر شریف را متوجه داستان جناب عَکّاشه بن مِحصَن رضیالله عنه و فرمایش رسولالله صلیالله علیه و سلّم میسازم. که به عکّاشه فرمودند: هَل شَقَقْتَ قلبَه… الخ و بس و این فقیر جدّاً رکُون و مُوادّهای بدان صورت که آقای لاجوردی میفرمایند، نداشتهام. والله تعالی اَعلم و دیگر عرضی ندارم و خیال میکنم اگر استدعا کنم که حضرت عالی و آقای لاجوردی بنده را جزو و مانند مُسلِمه بَعد الفتح تلقی فرمایید، استدعای بیجایی نکرده باشم. دیگر خود دانید و خدای تبارک و تعالی.
آقای لاجوردی حالا از بنده شرمنده مؤاخذه میکند که چرا جشن تولد شاه را گرفتهام، در حالی که در همان سال ساواک حقیر را احضار کرد که: چرا نام شاه را در دعوتنامه، بعد از نام نامی و اسم گرامی اعلیحضرت اقدس علی بن موسیالرّضا ذکر کردهام؛ زیرا در سال ۱۳۵۵ یا ۱۳۵۶ نمیدانم چهارم آبان مصادف با یازدهم ذیقعده روز ولادت با سعادت حضرت رضا صلواتالله علیه بود و اینکه چرا در صحبتم از قول شاه، شعر حافظ را خواندهام که شاه خطاب به حضرت رضا عرض میکند:
◽️شاها، اگر به عرش رسانم سریر فضل
◾️مسکین آن جنابم و محتاج این دَرَم
و بقیه قضایایی که آن روز در محل ساواک که در خیابان بوذرجمهری در آن کوچه روبروی کوچه مرحوم شیخ فضلالله نوری بود، بر من گذشته بود گفتم. به هرحال این بنده عرض دیگری ندارم و به خدای تعالی توکل میکنم و مثل همیشه عرض میکنم:
◽️علیالله فی کلّ الأمور توکّلی
◾️و بالخَمس اصحاب الکساء توسّلی
آقای محمدی رحمهالله چند لحظهای ساکت ماند و سپس فرمود: دستور میدهم کاغذ و قلم در اختیار شما بگذارند که دفاعیه خود را مشروحاً بنویسید تا بعداً رأی صادر شود و فعلاً جلسه را ختم میکنم. و به آقای لاجوردی خطاب فرمودند که: اگر لازم است، برای مهدوی ترتیب ملاقات با خانوادهاش را بدهید. و خودشان دوباره به من فرمودند: اگر احتیاج مالی دارید، من الان از خودم به شما قرض میدهم که بعداً به من بپردازید.
عرض کردم: سپاسگزارم و نیازی به پول ندارم و در حال حاضر از آقای حاج اصغرآقا کاشانی میداندار که همبند این بنده در زندان است، چهار هزار تومان نقد در نزد من است که وقتی که ایشان مرخص شدند، آن وجه را به بنده دادند که از آن به همبندانی که نیازمند کمک هستند، هر قدر لازم بدانم پرداخت کنم.
ایشان با اشاره به نامهای که قبلاً در اولین ارتباطم با ایشان به حضورشان ارسال کرده بودم، فرمودند: معلوم میشود اینجا هم مؤتمنید و امانتداری میکنید.
به جناب ایشان عرض کردم: بنده یک مطلب مختصر دیگری که ارتباط با این بنده ندارد، باید به عرض عالی برسانم که اگر اجازه بفرمایید، عرض کنم.
فرمود: چه مطلبی است؟
عرض کردم: بسمالله الرحمن الرحیم. و قال للّذی ظنّ انّه ناجٍ منهما أذکرنی عند ربّکِ {یوسف ۴۲} این آقای ایرج کریمی اصفهانی که روزی مورد عنایت حضرتعالی بوده است و اینک مطرود حضرتتان است و در همین بند ۳۶۵ رئیس داخلی بود، اینک وامانده است، از این بنده درخواست کرد که مراتب ندامت و شرمساریاش را به حضور عالی عرض کنم که استدعای عطف توجهی دارد.
خداش رحمت کند، فرمود: باشد، فکری باید کرد. و با اظهار محبتی به منِ بنده، مرا مرخص فرمود و موکلان مرا به بند ۳۶۵ برگردانیدند. چند روزی گذشت و یک روز رئیس بند، آقای حاج آقا رضا که از مردان خوب و بسیار نجیب و متدین بود و خدا کند به سلامت و سعادت و عافیت باقی باشد، به داخل اتاق بند آمد و مژده آزادی مرا داد.