استقرار نظام

یک انفجار

سرهنگ محمد مهدی کتیبه

در زمان دولت موقت، رئیس دفتر آقای بازرگان طی نامه‌ای چهار نفر را به ارتش معرفی کرد تا همه اسناد سرّی و به‌ کلی سرّی ارتش در اختیار اینها قرار بگیرد؛ آقای رضوی به ستاد ارتش، داداشی به نیروی زمینی، یکی دیگر از آقایان که اسم‌شان یادم نیست به نیروی دریایی و آقای کشمیری نیز به نیروی هوایی معرفی شدند.

اینها نظامی نبودند، اما برای خودشان یک تشکیلات بسیار وسیعی درست کردند، مثلاً آقای رضوی ۳ – ۴ طبقه از ساختمان ۱۲ طبقه اداره دوم را در اختیار گرفت و تشکیلاتی برای خودش راه‌اندازی کرد. اینها خودشان را افرادی انقلابی نشان می‌دادند و افسران ارتش را هم ترسانده بودند که اگر کم‌کاری کنید، برخورد خواهد شد، البته ارتش هم چون این افراد توسط دولت معرفی شده بودند، خیلی راجع به آنها تحقیق نکردند…

آقای کشمیری که در حفاظت اطلاعات نیروی هوایی مستقر شده بود، گه‌ گُداری به دفتر من می‌آمد و با هم ارتباط داشتیم تا اینکه بعد از مدتی به شورای عالی امنیت ملی منتقل و به دبیری این شورا منصوب شد. ایشان ظاهری بسیار موجه، صورتی روحانی و زیبا و ریش قشنگی داشت و مظاهر دینی را به‌ دقت رعایت می‌کرد. مثلاً همیشه نمازش را اول وقت و به جماعتی می‌خواند، به‌ طوری‌ که حتی شنیده بودم که آقای رجایی گفته بود: من حاضرم پشت سر او نماز بخوانم.

در کل هیچ نقطه‌ ضعف مذهبی در ظاهر نداشت، هرچند بعدها در روزنامه‌ها عکسی از ایشان در خارج از کشور چاپ شد که در کنار یک خانم بی‌حجاب که مینی‌ژوپ پوشیده، ایستاده بود، اما بعد از انقلاب که به کشور آمد، به‌ کلی چهره‌اش را عوض کرد…. این اشتباه آقایانی بود که در نخست‌ وزیری ایشان را انتخاب کردند. یعنی آقایان خسرو تهرانی، حسن کامران و بهزاد نبوی.

البته در آن مقطع، سیاسیون با تشکیل وزارت اطلاعات یا یک سازمان یکپارچه اطلاعاتی در کشور مخالف بودند؛ چرا که می‌ترسیدند مانند سیستم ساواک این نهاد نیز منحرف شود و همان مفاسد پیش بیاید، لذا سه نهاد اطلاعاتی در کشور تشکیل شد که یکی از آنها اطلاعات نخست‌ وزیری بود که آقای خسرو تهرانی مسئولیت آن را بر عهده داشت، همچنین اطلاعات شهربانی برای امنیت داخلی و اطلاعات خارجی هم در وزارت خارجه تشکیل شد و اداره دوم ارتش هم که مخصوص خود ارتش بود.

افراد معتقد بودند که اینها نباید با هم یکی شوند و بسیاری از مشکلات که برای کشور رخ داد و عوامل نفوذی توانستند در نهادها رخنه کنند، به دلیل همین نداشتن سازمان اطلاعاتی قوی بود…. من از ابتدا یکی از اعضای اصلی شورای عالی امنیت ملی بودم که در زمان بنی‌ صدر تشکیل شد و جلسات هم هر هفته یکشنبه‌ها ساعت ۳ بعد از ظهر به ریاست نخست‌وزیر انجام می‌شد.

آن روز جلسه ساعت ۳ عصر برگزار شد. من با آقای کشمیری با هم وارد جلسه شدیم، ابتدا خواستم بروم و در یکی از صندلی‌های بالایی بنشینم، اما نرفتم، آمدم پایین‌تر و جایی نشستم که درست پشت سرم درب ورودی بود. آقای وحید دستجری رفت و جایی که من می‌خواستم بنشینم، نشست.

در سالن جلسه میز بزرگی قرار داشت که در رأس آن آقای رجایی و در سمت چپ ایشان آقای باهنر نشسته بودند. بعد هم آقای وحید دستجردی، سرهنگ اخیانی از ژاندارمری، سرورالدینی معاون وزیر کشور و بعد هم من، خسرو تهرانی و کلاهدوز به‌ عنوان نماینده سپاه در سمت چپ میز نشسته بودند. سمت راست شهید رجایی هم کشمیری نشسته بود. تیمسار شرف‌خواه معاون فرمانده نیروی زمینی،‌ سرهنگ وصالی، سرهنگ وحیدی و برخی افراد که اسم‌شان یادم نیست هم حضور داشتند.

روال کار این بود که ابتدا رئیس شهربانی وقایع هفته را تشریح می‌کرد، بعد فرمانده ژاندارمری گزارشی می‌داد و بعد هم اگر مسئول کمیته و سپاه و ارتش هم مطلبی بود، دنبال می‌کردند. آن روز آقای وحید دستجردی – رئیس شهربانی – شروع کرد و تمام وقایع هفته را گفت. در آخر هم گفت که: سرگرد همتی در کرمانشاه به دست محافظش که پاسدار بود، شهید شده است.

آقای رجایی از کلاهدوز پرسید که: این موضوع اتفاقی بوده یا عمدی؟

و کلاهدوز گفت که: عمدی در کار نبوده و این اتفاق سهواً رخ داده است.

بعد من شروع کردم و کمی در خصوص آقای همتی صحبت کردم. چند کلمه‌ای نگفته بودم که یک‌هو یک انفجار تمام سالن را به هم‌ ریخت. یک لحظه به خودم آمدم، دیدم موهای سرم آتش گرفته است. بی‌اختیار با دست‌ به‌ سرم کوبیدم تا آتش را خاموش کنم، غبار غلیظ قهوه‌ ای رنگی در سالن پر شده بود، آن میز بزرگ شکسته شده بود و من فکر کردم آخرین لحظات زندگی‌ام است.

همه قسمت‌های بدنم که بدون پوشش بود، سوخته بود. شروع کردم به ذکر گفتن و توسل کردن، بعد از چند دقیقه دست‌ و پایم را تکان دادم که دیدم سالم است. من اولین نفری بودم که توانستم خودم را به راهرو برسانم. پشت سرم هم سرهنگ وحیدی خارج شد.

دو نفری خودمان را به ماشین من که یک بنز ضدگلوله بود رساندیم و از راننده که وحشت کرده بود خواستم سریعاً ما را به بیمارستانی که روبروی نخست‌وزیری بود منتقل کند.

آنجا ترسیدم که شاید منافقین متوجه حضور ما در اینجا بشوند و مجدداً سراغ ما بیایند. از پرستارها خواستم زخم‌های ما را پانسمان کنند، اما امکانات زیادی نبود. به راننده‌ام گفتم برود و هر وسیله‌ای که آنها می‌خواهند تهیه کند. بعد با برادر شهید نامجو تماس گرفتم و ما را به بیمارستان ارتش منتقل کردند.

در بیمارستان که بودیم چند نفر دیگر از آقایان حاضر در جلسه مثل خسرو تهرانی و شهید کلاهدوز که البته جراحات کم‌تری دیده بودند را هم به آنجا آوردند، ولی وقتی سراغ آقای رجایی و باهنر را گرفتیم، گفتند: ایشان را به‌ جای دیگری منتقل کرده‌اند، اما چند ساعت بعد فهمیدیم که شهید شده‌اند….

در این حادثه آقایان رجایی و باهنر در دم شهید شدند، اما آقای وحید دستجردی که دچار مصدومیت شدید شده بود، از بالای بالکن پرت شدند و چند روزی هم در بیمارستان بودند که نهایتاً بر اثر شدت جراحات به شهادت رسیدند… او یک ضبط صوت بزرگی داشت که همیشه با خود به جلسه می‌آورد و جلوی آقایان رجایی و باهنر می‌گذاشت تا صدای جلسات را ضبط کند.

آن روز هم احتمالاً این ضبط را خالی کرده و چند پوند tnt در آن قرار داده بود و چون تایمر داشت بعد از آنکه زمان آن را تنظیم کرده بود، از جلسه خارج شده بود… البته این چیز عجیبی نبود چون جلسات طول می‌کشید و افراد خسته می‌شدند، گاهی برای ریختن چای یا مثلاً رفتن به دستشویی از پای میز بلند می‌شدند و این ترددها چیز عجیبی نبود.

در دفتر نخست‌ وزیری گروهی بودند که اینها اصرار داشتند بگویند که آقای کشمیری هم در آن انفجار شهید شده است، حتی من که در بیمارستان بودم، به من گفتند که: آقای کشمیری در این حادثه شهید شده و فقط یک مشت خاکستر از او باقی مانده است.

بعداً که گروهی برای عرض تسلیت به منزل ایشان رفتند، همسایه‌ها گفتند: اعضای این خانه مدتی قبل از اینجا رفته و به خارج از کشور رفته بودند.

 

اشاره: سرهنگ محمدمهدی کتیبه از افسران انقلابی دوره رژیم پهلوی بود که پس از انقلاب به ترتیب فرمانده لشگر سنندج، مرکز توپخانه اصفهان، رکن دو ارتش در شیراز، تیپ ۵۵ هوابرد و رئیس اداره دوم ارتش را بر عهده داشت. وی از بازماندگان حادثه‌ی انفجار نخست‌وزیری است.
منبع: خبرگزاری فارس، گفتگوی مهدی بختیاری و هاجر تذری با سرهنگ محمدمهدی کتیبه، ۱۳۹۵/۶/۸

https://kh57.ir/fn6b

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x