
تقریبا یک ماه پس از انتخاب رجایی به ریاست جمهوری کشور بود که علی صبح زود در سلول ما را گشود و در حالی که گریه می کرد، اعلام داشت رجایی و نخست وزیر باهنر، به همراه تعدادی دیگر از سردمداران رژیم، طی سوءقصد بمب گذاری از بین رفته اند. روزنامه ها نوشته بودند چند لحظه قبل از آغاز جلسه شورای عالی دفاع، بمبی که توسط دبیر اجرایی شورا، در کیف اسناد ریاست جمهوری قرار گرفته بود، عمل کرد و تعداد زیادی را کُشت و عده ای را به شدت مجروح ساخت.
چنین سوءقصدی علیه مقامات عالی کشور، موقعی توسط مجاهدین روی داد که عراق به ایران حمله کرده بود و شورای عالی دفاع، می خواست دفاع ملی را تدارک ببیند. لذا نفرت زیادی در مردم پدید آمد؛ خصوصا که رهبر مذهبی و بزرگی مانند امام خمینی در رأس مملکت قرار داشت و شخصا امورات نظامی را عهده دار بود و در برابر هیچ دشمنی هم عقب نشینی نمی کرد.
امام خمینی، شناسایی و معرفی مجاهدین و هوادارانشان را، فریضه ای مذهبی اعلام کردند. شرایط این بمب گذاری نشان می داد تا چه حد مجاهدین در رژیم نفوذ کرده اند و چه قدر باعث ایجاد جو عدم امنیت شده اند. سازمان آنها، روحیه ی قربانی شدن را به نحو موفقیت آمیزی در بین جوانان پدید آورده بود؛ به گونه ای که در ایران سابقه نداشت.
آنها حتی دختران جوان شانزده ساله ای را مورد استفاده قرار می دادند تا در شهرهای بزرگ استان ها، و به هنگام ادای نماز جمعه، در حالی که مقدار زیادی نارنجک به خود بسته بودند، به آیت الله ها هجوم برند و طی انفجاری هر دو نابود گردند.
تمهیدات ضد تروریستی که تا آن موقع به کار گرفته می شد، در برابر این کامیکازه ها ـ خلبانان جنگندۀ ژاپنی که با هواپیمای پر از مواد منفجره، خود را به ناوهای آمریکایی می زدند. ـ چندان مؤثر واقع نمی شدند، اما در برابر چنین دشمنانی، امام خمینی و یارانش هم تسلیم نمی شدند. طی فصول تابستان و پاییز و زمستان سال ۱۳۶۰، من و هم بندهایم در اوین، مشاهده می کردیم که مقابله ی رژیم با تهاجم عراق، به مراتب ساده تر از مبارزه با دشمنان داخلی است.
زیرا اینها، از زمان بازگشت امام خمینی در بهمن سال ۵۷، مدام زیر لوای اسلامی مبهم و نامعلوم، با مکتوم نگه داشتن گرایش های مارکسیستی شـان، سعی کرده بودند تا جوانانی را که در رژیم گذشته، کاملا غیرسیاسی بودند و در فردای انقلاب خود را سرگشته احساس می کردند، جذب نمایند. آنها این کار را بیشتر در خانواده های مذهبی صورت می دادند.
به همین دلیل، تعدادی از رهبران اسلامی، ناگهان متوجه شدند که پسران یا دختران خودشان نیز به صف مجاهدین پیوسته اند و ما در روزنامه هایی که از مرداد ماه ۱۳۶۰ در اختیارمان قرار می گرفت، در میان اسامی اعدام شدگان، هر روز نام فرزندانی از روحانیون را هم مشاهده می کردیم.
به هر حال، محبوبیت امام خمینی و ریشه داشتن روحانیت شیعه در تمامی شهرها و روستاهای کشور، باعث شد تا مردم هم به شکار مجاهدین بپردازند. افراد سازمان، زندگی مخفی خود را آغاز کردند و صرفاً در مواقع حمله به طرفداران رژیم، در زمانی کوتاه، ظاهر می شدند. معذلک، ملتی که به طور کامل خود را در اختیار رژیم قرار داده بود، نسبت به این حرکات هم گوش به زنگ و هوشیار بود.
میزان اعتماد و صداقت مردم نسبت به امام خمینی، به حدی بود که حتی خانواده ها، خودشان، فرزندانشان را به کمیته ها و پاسداران مستقر در شهرها و روستاها لو می دادند. مجاهدین با استفاده از روش های چریکی آمریکای لاتین و کماندویی فلسطینی ها، در واقع فرهنگ مردمی ایران و عدم تمایل جامعه به تفکری بیگانه را نادیده می گرفتند. اکراه مردم از رفتار گروه های افراطی چپ، به رژیم این امکان را داد که بدون هیچ ملاحظه ای در صدد کوتاه کردن دست این گروه ها برآید.