
من داخل زندان آمدم. افراد مسئول از جمله نراقی به من گفتند: چه باید بکنیم؟
گفتم: درباره چه چیزی و چه کسی صحبت می کنید؟
گفتند: درباره هویدا.
گفتم: کار او تمام است و هویدایی دیگر در عالم وجود ندارد.
به دنبال این گفت وگو، صدا به همه جا پیچید. آنها تلفن ها را وصل کردند و خبر به جهان مخابره شد و مانند بمب در سراسر جهان صدا کرد. وقتی که خبر به مهندس بازرگان و یزدی و صباغیان رسید، آنها مانده بودند که جواب له بلان – وکیل فرانسوی – را چگونه بدهند. گویا آنها وکیل مدافع، از فرانسه خواسته بودند و او در راه بود. وکیل یاد شده، پس از شنیدن خبر، از ترکیه به فرانسه برگشت؟
پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازه او را ابتدا به پزشکی قانونی و سپس به اطراف کهریزک منتقل و در آنجا به خاک بسپارند؛ ولی موضوع پیگیری نشد و ما هم متوجه نشدیم و جنازه او به مدت سه ماه و اندی در پزشکی قانونی ماند.
ابراهیم یزدی به دستور بازرگان از یک طرف و یهودی ها و بهایی ها و فراماسون ها و اسرائیلی ها و فرانسوی ها از طرف دیگر، دست به دست هم داده و جنازه را در یک تابوت گذاشتند و با ارفرانس به فرانسه فرستادند.
در آنجا تعدادی از به اصطلاح نویسندگان و روشنفکران ماسونی، دور جنازه جمع شدند و هر یک به فراخور استعدادی که داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و به رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوش خدمتی خود را به صهیونیسم بین الملل نشان دادند.
جنازه را با طمطراق بـه اسرائیل بردند و در فرودگاه لود تل آویو، تعدادی از وطن فروشان و ساواکی ها و اسرائیلی های تروریست، به دستور مناخیم بگین، با رژه نظامی و سلام مخصوص و پرچم طاغوتی ایران و آرم شاهنشاهی، تشییع جنازه کرده و آن را به الخلیل بردند و در قبرستان یهودی ها و در کنار قبر پدرش دفن نمودند.