
اینجانب قریب نیم ساعت تا سه ربع صحبت کردم و حرف هایم در نوار ضبط است. در صحبت هایم تمام کارهای خلاف هویدا را یکی پس از دیگری شمردم و او نتوانست به هیچ یک از آنها پاسخ دهد.
سپس گفتم: آقای هویدا! شما می گویید سیستم؛ یعنی، سیستم زندان درست کرد و شکنجه گاه آفرید و مردم را به منگنه گذاشت و در خیابان ها شکار کرد و کُشت و نفت را مجانی به اسرائیل داد و دست مستشاران نظامی آمریکا و اسرائیل را در ایران باز گذاشت و مبارزین را پس از اتمام دوره زندان، چندین سال دیگر در زندان نگاه داشت و این همه بی بند و باری و فجایع، همه و همه زیر سر سیستم بود و شما سیزده سال تمام حکومت کردید؛ ولی بی خبر از همه چیز و همه جا! آیا ممکن است کسی نخست وزیر مملکت بشود و بتواند خودش را به این آسانی تبرئه کند؟ یک پاسبان یا یک سپور و یا یک ساواکی معمولی نمی تواند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند تا چه رسد به شما که یکه تاز میدان در ایران بودید. چگونه می توانیم این همه خلاف کاری ها و لاس زدن ها با سیا و سردمداران فساد در اروپا و آمریکا و به هدر دادن و در اختیار آمریکا گذاشتن این همه بودجه و منابع کشور را نادیده بگیریم؟
خلاصه، جرم های دیگر او را یکی پس از دیگری، از جمله، ارتباط او را با اسرائیل و تعمیر مقبره های عکا و حیفا شمردم. او تقریباً گیج شده بود، مانند کسی که سرسام گرفته باشد.
گفت: تکلیفم چیست؟
گفتم: تکلیف این است که آخرین دفاعیات خود را بکنی.
مثل این که متوجه منظورم شد، لذا گفت: من نمی گویم بی تقصیر بودم، کارهای مفیدی هم کردم. سبک سنگین بکنید. می خواهم تاریخ ۲۵ ساله ایران را بنویسم. به من مهلت بدهید تا در فراغت بتوانم تاریخ را بنویسم.
گفتم: بعد از این، تاریخ نویس زیاد خواهد بود و سبک سنگین کردیم، جزای شما همان جزای مفسدین فی الارض است.
روی این کلمه، چون عربی بود، توقف کرده و مناقشه می کرد. من گفتم: کسانی که در روی زمین فساد و تباهی را گسترش می دهند، جزای آنها مرگ است.
پس از شنیدن این سخن او به عجز و لابه افتاد؛ ولی دیگر دیر شده بود. آقای جنتی و آقای آذری و آقای محمدی گیلانی و دیگران هـم بـه عنوان حکم حضور داشتند. من از همه خواستم که جلسه به هم بخورد. هویدا را از جلسه بیرون برده و از پله ها پایین آوردیم و به طرف حیاط مجاور حرکت دادیم. او که متوجه قضیه شده بود، به من گفت: بگویید احمد آقا، فرزند امام بیایند و یا با من تلفنی تماس بگیرند.
گفتم: کار فوق العاده ای که برای احمد آقا کرده اید این بود که بر فرض، دستور دادید برای ایشان و یا همسر امام و یا دختران ایشان گذرنامه صادر کنند؛ این مسئله ای نیست که بتواند به شما کمک کند تا تبرئه شوید. هزاران نفر آواره و در به در، در خارج از کشور به سر می بردند ولی همسران و فرزندان و پدران و مادران آنها در داخل کشور بودند و نمی توانستند گذرنامه بگیرند و حتی زندانیانی بودند که اجازه ملاقات در زندان را با فامیل خود نداشتند و سرانجام، به سرنوشت گروه بیژن جزنی و شیخ نصرت الله انصاری و شیخ عبدالحسین سبحانی دزفولی گرفتار شدند و حالا قبرشان هم معلوم نیست. خلاصه، می توانید وصیت کنید.
هویدا در حالی که عرق می ریخت، گفت: حضرت خلخالی! مـن نمی گویم مرا اعدام نکنید؛ ولی خواهش می کنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید. دولت موقت به من وعده داده است.
من گفتم: اصل تفکیک قوای ثلاثه مقننه و قضاییه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد.
خلاصه هرچه اصرار کرد، من قبول نکردم و گفتم: وصیت خود را بنویس!
او گفت: حضرت خلخالی! یک میلیارد دلار به شما می دهم تا شما این کار را به عقب بیاندازید.
گفتم: اینها شعر است و من نمی توانم در پیشگاه ملت ایران، جوابگوی تأخیر محاکمه و اعدام شما باشم.
هویدا گفت: سلام مرا به مادرم برسانید، و بگویید به دیدن من بیاید؛ چون او علاقه زیادی به من دارد و غیر از من کسی را ندارد.
گفتم: مادران زیادی بودند که گریه می کردند، ولی نتوانستند عزیزان خود را قبل از اعدام ببینند.
ولی ما هر چه گشتیم تا مادر هویدا را به دیدن پسرش ببریم او در دسترس نبود.
◾️ روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد
◾️ چـرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید دستور اعدام او به تأخیر افتد و همین را فرجه حساب می کرد و شاید تصور می کرد، دستی از غیب برای نجات او بیاید؛ ولی چاره ای نداشتیم و سرانجام حکم را اجرا کردیم.