دفاع مقدسهدایت و رهبری

قبول قطعنامه

آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی

دو سه شب پیش از پذیرش قطعنامه، همراه آقای خامنه ای، آقای هاشمی، آقای موسوی نخست وزیر رفتیم به دیدن امام. آن روزها صدام فاو را گرفته بود و اوضاع مـا یـک قـدری آشفته شده بود. یادم است که آن شب من مریض بودم. آقایان گفتند: شما هم بـاید بیایید. رفتیم خدمت حضرت امام و گزارشی از جنگ داده شد. آن کسی که بیشتر از همه به جبهه می رفت، آقای هاشمی بود. لذا گزارش را ایشان داد.

تنها کسی که حرف نمی زد، من بودم؛ چون مریض بودم. نظر ما این بود که با وضعی که الان داریم، باید قطعنامه را قبول کنیم. امام خیلی صریح و قاطع گفت: نه.

آن روزها صدام تهران را موشک باران می کرد. نزدیک خانه امام هم پناهگاهی درست شده بود. بـه امام گفتـم: شما چرا از پناهگاه استفاده نمی کنید؟

گفت: چون همه پناهگاه ندارند.

گفتیم: پس ما هم نمی رویم.

گفت: شما بروید. به من کار نداشته باشید.

آن شب به همین جا ختم شد. برخاستیم و آمدیـم. من هم بیماری ام کم کم بهتر شد. باز که دور هم جمع شدیم، صحبت شد که برویم پیش امام، شاید نظرش برگشته باشد. من هم جزو طرفداران رفتن پیش امام بودم، یکی از دوستان به من اعتراض کرد که شما آن شب یک کلمه هم حرف نزدید. الان اصرار می کنید که برویم پیش امام، اما آنجا یک کلمه حرف نمی زنید. گفتم مریض بودم.

بالأخره قرار شد برویم پیش امام. امام نماز را در خانه می خواند، ما کـه رفتیم، امام نمازشان را خوانده بودند. امام می دانست که ما برای چه آمده ایم. باز هم کمی درباره استفاده از پناهگاه گفت و گو شد.

امام گفت: هر روز، این همه جوان‌ها در جبهه کشته می شوند. ما هم کشته شویم.

من گفتم: شما بهترین صورت را می فرمایید؛ چون اگر الان موشکی بیندازند که ما کشته شویم ، نهایت این است که ده سال جلوتر مرده ایم، ولی درباره ما خواهنـد گفت که اینها مثل حضـرت اباعبدالله قیام کردند، زورشان نرسید، کشته شدند. لذا هر یکی از ما بعد از کشته شدن یک امام زاده می شویم و مردم را خدا نجات می دهد. این بهترین صورت است. اما بدتر از این صورت هم هست. اگر اینها بیایند استان خوزستان و کرمانشاه را بگیرند، نان مردم قطع می شود؛ ولو اینکه ما را هم نکشند. آن وقت نمی توانیم جواب مردم را بدهیم.

امام فرمود: پیشنهاد شما چیست؟

آقای هاشمی که در آن وقت فرمانده جنگ هم بود گفت: من قطعنامه را قبول می‌کنم؛ حتی اگر مردم بر سرم بریزند، منتهی دیگران هم به من کمک کنند.

اول قرار شد که ایشان قطعنامه را قبول کند و ما هم همگی آن را تأیید کنیم و اگر بحرانی درست شد، امام به کمک ما بیاید. بحث به این جا رسید و آن شب تمام شد. تا آمدیم خانه، قبل از آن که بخواهیم، احمد آقا زنگ زد و گفت که امام می گوید: فعلا دست نگه دارند تا من بگویم که چه کار کنید.

ما فردا صبح منتظر بودیم که امام آخرین فکرش را بگوید. مثل اینکه امام فکر کرده بود که این کار یک نفر، دو یا پنج نفر نیست. امام گفت: من می پذیرم و اطلاعیه را هم خودم می دهم. شما افراد و ائمه جمعه را جمع کنید، اول به آنها بگویم، بعداً اطلاعیه را می دهم.

امام اطلاعیه را که نوشت، به سه قوه فرستاد که نظرشان را بگویند. نمی دانم تغییراتی کرد یا نه، ولی قطعنامه این طور قبول شد.

 

منبع: فقیه جامع {زندگینامه علمی – سیاسی آیت الل‍ه سید عبدالکریم موسوی اردبیلی}، تدوین: ناصر مکاریان و رضا بابایی، ناشر: دفتر حضرت آیت الل‍ه حاج سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، چاپ اول: ۱۳۹۷، ص ۲۲۹ – ۲۳۰

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x